گاهی سالگرد تلخترین اتفاقات زندگیمان درست در یک شادی ع

گاهی سالگرد تلخ‌ترین اتفاقات زندگی‌مان درست در یک شادیِ عمومی گم می‌شود که تا بخواهی بگویی امروز نبودنش به سالها کشیده است، چهره‌ها درهم می‌روند که تلخ نگویی.. نفوس بد نزنی.. گاهی حواسمان باید بیشتر باشد به دلی که کنار همین پیام‌های جورواجور و عروسک‌های کوچک و بزرگِ قرمز می‌تواند آرام‌ و بی‌صدا بشکند و پیری‌اش را به تماشا بنشیند.
حواسمان باشد میان این جار زدن ها هستند کسانی که از تمام روز عشق فقط "خاطراتش" را دارند..حس لمس دستانش.. بوی عطری که هیچگاه رهایشان نکرده است.. حواسمان باشد شاید کسی درست حوالیِ همین روز، آدمِ رفته‌ای را از دست داده است و حالا میان حجم عظیمی از تنها نبودن‌ها، تنها مانده است..
حواسمان به قلب‌هایشان.. به جنونِ بغل دستی‌مان.. حواسمان به غمِ پنهان شده‌ی پشت این تظاهرها بیشتر باشد. گاهی همینقدر ساده می‌توان، نبودن کسی را به یاد خیلی‌ها آورد..
دیدگاه ها (۱)

باید باهات حرف بزنم...دستم و گرفت و نشوندم روی مبل، گفت : چر...

#

"سال های سال به اون لحظه فکر کرده بودم، آرزو می کردم بهش برس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط