سال های سال

"سال های سال
به اون لحظه فکر کرده بودم،
آرزو می کردم بهش برسم
و وقتی لحظه ی موعود رسید
اونقدر خسته بودم که ازش بیزار شدم،
دلم می خواست هرچه زودتر بزاره بره.
برای تنهایی توی اتاقم دلم لک زده بود،
برسم به رختخواب و یه بالش نرم بذارم زیر سرم،
بذار دنیا رو آب ببره!
این شد که نفسم بند اومد،
خراب کردم.
فول : نه، اینطوریم نیست. ...
مورگن هال: بله،
اینقدر خسته بودم
که نتونستم رویاهام رو به حقیقت تبدیل کنم."

#وکیل_تسخیری
دیدگاه ها (۱)

گاهی سالگرد تلخ‌ترین اتفاقات زندگی‌مان درست در یک شادیِ عموم...

باید باهات حرف بزنم...دستم و گرفت و نشوندم روی مبل، گفت : چر...

فیک درس هایی از تاریکی | ادامه ی پارت 22

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط