سلام ...
سلام ...
الان متاسفانه خونه نیستم ...
لطفا پیغامتونو بزارید ،
یاام شمارتونو بگید باهاتون تماس بگیرم ...
الووو ...
سلام ...
باز منم ...
از در آسایشگاه که می زنم بیرون،
تا خیابون هشصد و دوازده تا قدم باس بیام ...
میام ...
آروم ...
میشمرم که گم نشم ...
همینجور که سرم پایینه،
به آسفالت داغ نیگا میکنم و باهاش حرف میزنم،
(با آسفالت حرف میزنم)
میگم یادته این یار من از تو رد میشد ،
میومد پیش من با لبخند و شال رنگی و تشکیلات؟
هیچی نمیگه ...
لال شده از وقتی رفتی ...
قدم چارصد و سی و هف که میرسم،
یه تیر سیمانی چراغ برقه،
خیلی قشنگه ...
انگار یه درخت خشک وسط بیابون کوچه ...
یه وقتی میخوام برم کنف بخرم از بازار بزرگ،
اگه نترسم از صدای آدما ...
کنف بخرم باهاش خودمو آویزون کنم از این درخته،
هرکی رد میشه بگه آخی،
درخت خشک سیمانی میوه داده،
میوش ولی ناجوره ...
رد میشم از درخت.......
یواش میام تا میرسم به اونجا که خدافظی کردیم ...
اونجا که بار آخر گذاشتی ببوسمت ...
یادته چشمامو پاک کردی گفتی:
غصه نخوریا،
میام می برمت ...
نیومدی ...
نمیای ...
دکتر میگه تو واقعی نیستی،
خیال منی ...
خیال آخه بوی گندم خام میده؟
خیال موهاش تو باد می رقصه آدمو حیرون کنه؟
خیال بلده آدمو قایم کنه تو بغلش وقتی چشماش گریه داره؟
چی میگه دکتره؟
دکتر نیس یارو ...
یا دکتره،
عاشق نشده بدبخت ...
وایمیسم بغل خیابون،
به تو فک میکنم و به نبودن تو ...
روز میشه،
شب میشه،
روز میشه ...
آدما میرن،
میرن،
میرن ...
ماشینا میان،
میان،
میان ...
صدایی نیس تو دنیا ...
همه صداهای دنیا،
پیغامگیر خونه توئه ،
که روزی یه میلیون بار بهش زنگ میزنم
تا صدای تو بگه پیغام بذارید،
باهاتون تماس میگیرم ...
هی من پیغام میذارم؛
ولی تو که تماس نمی گیری.....
#حمید_سلیمی
الان متاسفانه خونه نیستم ...
لطفا پیغامتونو بزارید ،
یاام شمارتونو بگید باهاتون تماس بگیرم ...
الووو ...
سلام ...
باز منم ...
از در آسایشگاه که می زنم بیرون،
تا خیابون هشصد و دوازده تا قدم باس بیام ...
میام ...
آروم ...
میشمرم که گم نشم ...
همینجور که سرم پایینه،
به آسفالت داغ نیگا میکنم و باهاش حرف میزنم،
(با آسفالت حرف میزنم)
میگم یادته این یار من از تو رد میشد ،
میومد پیش من با لبخند و شال رنگی و تشکیلات؟
هیچی نمیگه ...
لال شده از وقتی رفتی ...
قدم چارصد و سی و هف که میرسم،
یه تیر سیمانی چراغ برقه،
خیلی قشنگه ...
انگار یه درخت خشک وسط بیابون کوچه ...
یه وقتی میخوام برم کنف بخرم از بازار بزرگ،
اگه نترسم از صدای آدما ...
کنف بخرم باهاش خودمو آویزون کنم از این درخته،
هرکی رد میشه بگه آخی،
درخت خشک سیمانی میوه داده،
میوش ولی ناجوره ...
رد میشم از درخت.......
یواش میام تا میرسم به اونجا که خدافظی کردیم ...
اونجا که بار آخر گذاشتی ببوسمت ...
یادته چشمامو پاک کردی گفتی:
غصه نخوریا،
میام می برمت ...
نیومدی ...
نمیای ...
دکتر میگه تو واقعی نیستی،
خیال منی ...
خیال آخه بوی گندم خام میده؟
خیال موهاش تو باد می رقصه آدمو حیرون کنه؟
خیال بلده آدمو قایم کنه تو بغلش وقتی چشماش گریه داره؟
چی میگه دکتره؟
دکتر نیس یارو ...
یا دکتره،
عاشق نشده بدبخت ...
وایمیسم بغل خیابون،
به تو فک میکنم و به نبودن تو ...
روز میشه،
شب میشه،
روز میشه ...
آدما میرن،
میرن،
میرن ...
ماشینا میان،
میان،
میان ...
صدایی نیس تو دنیا ...
همه صداهای دنیا،
پیغامگیر خونه توئه ،
که روزی یه میلیون بار بهش زنگ میزنم
تا صدای تو بگه پیغام بذارید،
باهاتون تماس میگیرم ...
هی من پیغام میذارم؛
ولی تو که تماس نمی گیری.....
#حمید_سلیمی
۱۳.۹k
۲۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.