داستانک...
#داستانک...
روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز میخواند.
آوازی شنید که:
ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟
شیخ گفت:
بار خدایا! خواهی آنچه را که از "رحمت" تو میدانم و از "بخشایش" تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجدهات نکند؟
آواز آمد: نه از تو، نه از من...
👤 عطار نیشابوری
#شب_بخیر…
روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز میخواند.
آوازی شنید که:
ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟
شیخ گفت:
بار خدایا! خواهی آنچه را که از "رحمت" تو میدانم و از "بخشایش" تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجدهات نکند؟
آواز آمد: نه از تو، نه از من...
👤 عطار نیشابوری
#شب_بخیر…
۱.۶k
۲۰ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.