رفت ...
رفت... به سختی رفتن جان از بدن
اما برای اون ساده بود، انگار بودن و نبودن من سخت نبود براش.
خیانت کرد و رفت تا روی خاکستر یه عشق واقعی، خونه عشق جدیدش رو بسازه.
دیگه نه حوصله شاعرانه نوشتن دارم؛ نه حوصله شعر گفتن.
آخرین بار 10 دی 1400 با من دست داد، منو سوار اتوبوس کرد و فرستاد به جایی که نباشه. آدم یه وقت هایی نمیدونه آخرین باره
نمیدونه آخرین باره که باهاش حرف میزنه، آخرین باره که صداش رو میشنوه، آخرین باره که بغلش میکنه
به اندازه تموم این 6 سال حرف برای زدن دارم ولی خسته ام
اونقدر خسته که دوست دارم بخوابم و دیگه بیدار نشم...
من دلتنگم، یه عاشق دلتنگ ... همین
#ف_رحیمی
#عشق
14/11/1401
14 روز دیگه تولدشه :/
اما برای اون ساده بود، انگار بودن و نبودن من سخت نبود براش.
خیانت کرد و رفت تا روی خاکستر یه عشق واقعی، خونه عشق جدیدش رو بسازه.
دیگه نه حوصله شاعرانه نوشتن دارم؛ نه حوصله شعر گفتن.
آخرین بار 10 دی 1400 با من دست داد، منو سوار اتوبوس کرد و فرستاد به جایی که نباشه. آدم یه وقت هایی نمیدونه آخرین باره
نمیدونه آخرین باره که باهاش حرف میزنه، آخرین باره که صداش رو میشنوه، آخرین باره که بغلش میکنه
به اندازه تموم این 6 سال حرف برای زدن دارم ولی خسته ام
اونقدر خسته که دوست دارم بخوابم و دیگه بیدار نشم...
من دلتنگم، یه عاشق دلتنگ ... همین
#ف_رحیمی
#عشق
14/11/1401
14 روز دیگه تولدشه :/
۳.۷k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.