باز هم گرفته باران در لحظه های آبان

باز هم گرفته باران، در لحظه های آبان
بی چتر و سر پناهم من بی تو در خیابان

در این هوای دلچسب یک آه مانده در من
آواره ام چو مجنون، گم گشته در بیابان

یک کوله بار کهنه ، پر کردم از خیالت
سردم چو سنگ سخت ِ بی رحم آسیابان

می خندم و بهارم در کوچه های پائیز
من اشک بی نشانم در برق چشم تابان

یک بغض بی امانم، که میدرد گلو را
یک عاشق غریبم، سر برده در گریبان

دردی نشسته برجان آتش شده وجودم
از من گذشت عمری در حسرتت شتابان

مضمون من توهستی درهر غزل که گفتم
ای کاش، می شنیدی آهِ دل غریبان....

#پروانه_حسینی
دیدگاه ها (۱)

چندان بنشینم که برآید نفس صبحکان وقت به دل می‌رسد از دوست پی...

خورشید و ماه پشت زمین خفته اند ومنبیدار مانده ام که بیایم به...

این معجزه‌ی توست که پاییز قشنگ استهر شاخه‌ی با برگ گلاویز قش...

دنیا برای عاشقان خون جگر دارد...ندارد؟جنگل همیشه در دلش چوب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط