همه چی دروغ بود
همه چی دروغ بود_
همه چی نقاب بود_
بخت خوش خیال من
خواب خواب خواب بود_
من باید میرفتم
با قطاری که برام
آخرین گلوله
آخرین خشاب بود
من باید میرفتم
زود زود زود
با زمستانی سرد
با پاییزی خشک
من می آیم به دیدنت خیلی زود
لحظات را میشمارم، ثانیه هارا کنار میگذارم
من اینگونه بعد تو زیستن را آموختم
مانند برگی که کنار هر گلی نادیده گرفته شد
مانند قطره اشکی که روی صورتم قدم میزد
مثل برفی که روی موهایم به استراحت نشست
به ستوه آمده م
مانند یک انسان
مثل غمی که
برای گذشته ها بود...
من باید میرفتم
مثل یک پرنده ی زخمی
به سمت بهشتی که
آرزویش گناه بود
حالا هرچه میکنم
ذهنم کفاف نمیدهد
که بستر مرگ را به فراموشی بسپارم
خاطره ای غمناک
در راه من
بود بود بود
و گذشته ای تاریک
کنار من قدم میزد
مانند تاریکی که درون آن
نور نور نور بود...
_ من، خودم و درونم
همه چی نقاب بود_
بخت خوش خیال من
خواب خواب خواب بود_
من باید میرفتم
با قطاری که برام
آخرین گلوله
آخرین خشاب بود
من باید میرفتم
زود زود زود
با زمستانی سرد
با پاییزی خشک
من می آیم به دیدنت خیلی زود
لحظات را میشمارم، ثانیه هارا کنار میگذارم
من اینگونه بعد تو زیستن را آموختم
مانند برگی که کنار هر گلی نادیده گرفته شد
مانند قطره اشکی که روی صورتم قدم میزد
مثل برفی که روی موهایم به استراحت نشست
به ستوه آمده م
مانند یک انسان
مثل غمی که
برای گذشته ها بود...
من باید میرفتم
مثل یک پرنده ی زخمی
به سمت بهشتی که
آرزویش گناه بود
حالا هرچه میکنم
ذهنم کفاف نمیدهد
که بستر مرگ را به فراموشی بسپارم
خاطره ای غمناک
در راه من
بود بود بود
و گذشته ای تاریک
کنار من قدم میزد
مانند تاریکی که درون آن
نور نور نور بود...
_ من، خودم و درونم
۱.۴k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.