MOON.LADY
#AZYAD.RAFTE#
#𝙥𝙖𝙧𝙩1
زیپ کیفمو باز کردم و از بین رژلبهام، رنگ جیگری رو انتخاب کردم، روی لبهای قلوهاییم کشیدم. خط چشمم نیازی به
تمدید نداشت. شال قرمزم رو روی سرم به صورت شل گذاشتم و موهای خرمایی رنگ افشانم رو، روی کمرم مرتب کردم.
کفشای اسپرتمو با کفش های پاشنه بلند مشکی عوض کردم.
از دستشویی پارکی که نزدیک دانشگاه بود، بیرون اومدم:
_وای چقد هوا گرمه!
اوایل پاییز بود و هنوز هوا سرد نشده بود.
کیفم رو روی صاعدم قرار دادم. هندزفری رو توی گوشم گذاشتم و صداشو زیاد کردم!
با آرامش شروع کردم به قدم زدن. به ساعتم نگاه کردم:
_هوف! تازه ساعت ۱۰ صبحه!
امروز صبح فقط یه کلاس داشتم و کلاس بعدیم ساعت ۴ عصر بود!
ماشین206 سفیدی کنار پام ترمز کرد:
پسره: خانومی برسونمت!
با ناز برگشتم و عینک آفتابیمو بالا دادم:
_با همین لگنت؟!
پسره: جون! افتخار بده حالا! رخش زیر پات میکنمش!
_حله!
سوار ماشینش شدم! پسر تقریبا 23 ساله!
قیافهی معمولی داشت! اما خب برای امروز کفایت میکرد:
پسره: چه چشمایی داری تو دختر!
تکیهامو به صندلی دادم و دستمو گذاشتم زیر سرم:
_چیه؟! چشم تورم گرفته؟!
پسره: اره خب!
_کجا بریم؟!
پسره: هرجا تو بخای! اسمت چیه؟
اسم واقعیمو هیچوقت نمیگفتم:
_برکه!
پسره: جون بابا! بریم ناهار مهمون من!
با عشوه اضافه کردم:
_نه بابا، بهت نمیاد! حالا که تو اینجور میخای، من حرفی ندارم!
موهامو به دستش گرفت:
پسره: بزن بریم!
| @MON.LADY
𖣴𖣘 𖣐ᬉ━━━━━━━♥️━━━━━━━ ᬉ 𖣴𖣘 𖣐
#𝙥𝙖𝙧𝙩1
زیپ کیفمو باز کردم و از بین رژلبهام، رنگ جیگری رو انتخاب کردم، روی لبهای قلوهاییم کشیدم. خط چشمم نیازی به
تمدید نداشت. شال قرمزم رو روی سرم به صورت شل گذاشتم و موهای خرمایی رنگ افشانم رو، روی کمرم مرتب کردم.
کفشای اسپرتمو با کفش های پاشنه بلند مشکی عوض کردم.
از دستشویی پارکی که نزدیک دانشگاه بود، بیرون اومدم:
_وای چقد هوا گرمه!
اوایل پاییز بود و هنوز هوا سرد نشده بود.
کیفم رو روی صاعدم قرار دادم. هندزفری رو توی گوشم گذاشتم و صداشو زیاد کردم!
با آرامش شروع کردم به قدم زدن. به ساعتم نگاه کردم:
_هوف! تازه ساعت ۱۰ صبحه!
امروز صبح فقط یه کلاس داشتم و کلاس بعدیم ساعت ۴ عصر بود!
ماشین206 سفیدی کنار پام ترمز کرد:
پسره: خانومی برسونمت!
با ناز برگشتم و عینک آفتابیمو بالا دادم:
_با همین لگنت؟!
پسره: جون! افتخار بده حالا! رخش زیر پات میکنمش!
_حله!
سوار ماشینش شدم! پسر تقریبا 23 ساله!
قیافهی معمولی داشت! اما خب برای امروز کفایت میکرد:
پسره: چه چشمایی داری تو دختر!
تکیهامو به صندلی دادم و دستمو گذاشتم زیر سرم:
_چیه؟! چشم تورم گرفته؟!
پسره: اره خب!
_کجا بریم؟!
پسره: هرجا تو بخای! اسمت چیه؟
اسم واقعیمو هیچوقت نمیگفتم:
_برکه!
پسره: جون بابا! بریم ناهار مهمون من!
با عشوه اضافه کردم:
_نه بابا، بهت نمیاد! حالا که تو اینجور میخای، من حرفی ندارم!
موهامو به دستش گرفت:
پسره: بزن بریم!
| @MON.LADY
𖣴𖣘 𖣐ᬉ━━━━━━━♥️━━━━━━━ ᬉ 𖣴𖣘 𖣐
- ۶۳۵
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط