از گلورینا به ایرزاک....✉
از گلورینا به ایرزاک....✉
سلام عزیزترینم
از حال این روزهایم بگذریم!
نیاز دارم که گذشته را مرور کنم...با تو!
آنقدر فکرم مشغول گذشته هاست که چیزی از این روزها نمیفهمم تا برایت تعریف کنم!
آخر هنوز یک چیز هایی در گذشته ام هست که نمیدانی...یعنی خودت نمیخواستی که بدانی!
تو میدانستی که یادآوری آن روزها چه سم خطرناکی ست برای من!
میخواهم برگردم به گذشته
آن روزها که مادرم هرکاری میکرد جز مادری برای من و خواهر کوچکم! آن روزها که پدرم اموالش را به جای اینکه خرج تحصیل دخترانش بکند روی میزهای قمار از دست میداد...آن روزها که در خانه همسایه ها کار میکردم تا مقداری پول به دست بیاورم و زیر بالشم پنهان کنم تا آنقدر زیاد شود که بتوانم با لرونا از آن خانه جهنمی فرار کنیم و برای خود خانه ای دست و پا کنیم!
آن روزها که از شب تا صبح من و لرونا در آغوش هم میلرزیدیم و برای اینکه لرونا مظلوم و کوچکم نعره های پدر دائم الخمرمان را نشنود دستانم را روی گوشش میگذاشتم که البته فایده ای هم نداشت!
میخواهم برایت بگویم از روزهایی که غذا برای خوردن نداشتیم و نه پدرمان خانه بود نه مادرمان!
از روزهایی که سردمان بود و پدری نبود تا دخترانش را که بر اثر سرما میلرزیدند در آغوش بگیرد!
لعنت به شبهایی که مادرم با مرد غریبه به خانه می آمد و صدای خنده شان تا صبح خنجر میشد بر روح زخمی ام!
چه شب هایی که پدر و مادرم دعوا میگرفتند و رکیک ترین حرفها از دهانشان خارج میشد!
آن هم جلوی چشم ما...یک دختر ١٧ ساله و یک دختر ١٢ ساله!
لعنت به پدرم که لرونا را فروخت! قماری را باخت و دخترش را باخت...!
آن روز که لرونا را بردند آنقدر گریه کردم که بیهوش شدم...راجع به خواهر بخت برگشته ام باید برایت بگویم...مفصل میگویم! اما الان...واقعا از توان خارج است!
بدبختی را میبینی ایرزاک؟! همیشه محکم ماندم...تمام این روزها نتوانست مرا از پای دراورد!
درد دوری ات را میبینی؟
قوی تر از گذشته کثیف من است...قوی تر و کشنده تر!
احساس میکنم کم آورده ام!
تو چه بودی که مرهم شدی گذشته دردناکم را؟!
تو چه هستی که زخم شدی جان تازه التیام بخشیده شده ام را؟!
میدانم از درد و ناراحتی گفتن، اذیتت میکند!
من را هم اذیت میکند...اما باید بگویم...بالاخره باید بدانی....
همه ی درد های گذشته ام را باید بشنوی و بفهمی درد دوری ات چقدر عمیق است که دارد منِ سخت جان را از پای در می آورد!
تو باید همه چیز را بدانی...
من گلورینای بیزار از گذشته باید گذشته ام را مو به مو به تو بگویم تا خودت قضاوت کنی...خودت تصمیم بگیری!
گلورینا
💌 نامههای #گلورینا
💌 نوشته: نورا مرغوب
💌 نامه شماره ١٢
سلام عزیزترینم
از حال این روزهایم بگذریم!
نیاز دارم که گذشته را مرور کنم...با تو!
آنقدر فکرم مشغول گذشته هاست که چیزی از این روزها نمیفهمم تا برایت تعریف کنم!
آخر هنوز یک چیز هایی در گذشته ام هست که نمیدانی...یعنی خودت نمیخواستی که بدانی!
تو میدانستی که یادآوری آن روزها چه سم خطرناکی ست برای من!
میخواهم برگردم به گذشته
آن روزها که مادرم هرکاری میکرد جز مادری برای من و خواهر کوچکم! آن روزها که پدرم اموالش را به جای اینکه خرج تحصیل دخترانش بکند روی میزهای قمار از دست میداد...آن روزها که در خانه همسایه ها کار میکردم تا مقداری پول به دست بیاورم و زیر بالشم پنهان کنم تا آنقدر زیاد شود که بتوانم با لرونا از آن خانه جهنمی فرار کنیم و برای خود خانه ای دست و پا کنیم!
آن روزها که از شب تا صبح من و لرونا در آغوش هم میلرزیدیم و برای اینکه لرونا مظلوم و کوچکم نعره های پدر دائم الخمرمان را نشنود دستانم را روی گوشش میگذاشتم که البته فایده ای هم نداشت!
میخواهم برایت بگویم از روزهایی که غذا برای خوردن نداشتیم و نه پدرمان خانه بود نه مادرمان!
از روزهایی که سردمان بود و پدری نبود تا دخترانش را که بر اثر سرما میلرزیدند در آغوش بگیرد!
لعنت به شبهایی که مادرم با مرد غریبه به خانه می آمد و صدای خنده شان تا صبح خنجر میشد بر روح زخمی ام!
چه شب هایی که پدر و مادرم دعوا میگرفتند و رکیک ترین حرفها از دهانشان خارج میشد!
آن هم جلوی چشم ما...یک دختر ١٧ ساله و یک دختر ١٢ ساله!
لعنت به پدرم که لرونا را فروخت! قماری را باخت و دخترش را باخت...!
آن روز که لرونا را بردند آنقدر گریه کردم که بیهوش شدم...راجع به خواهر بخت برگشته ام باید برایت بگویم...مفصل میگویم! اما الان...واقعا از توان خارج است!
بدبختی را میبینی ایرزاک؟! همیشه محکم ماندم...تمام این روزها نتوانست مرا از پای دراورد!
درد دوری ات را میبینی؟
قوی تر از گذشته کثیف من است...قوی تر و کشنده تر!
احساس میکنم کم آورده ام!
تو چه بودی که مرهم شدی گذشته دردناکم را؟!
تو چه هستی که زخم شدی جان تازه التیام بخشیده شده ام را؟!
میدانم از درد و ناراحتی گفتن، اذیتت میکند!
من را هم اذیت میکند...اما باید بگویم...بالاخره باید بدانی....
همه ی درد های گذشته ام را باید بشنوی و بفهمی درد دوری ات چقدر عمیق است که دارد منِ سخت جان را از پای در می آورد!
تو باید همه چیز را بدانی...
من گلورینای بیزار از گذشته باید گذشته ام را مو به مو به تو بگویم تا خودت قضاوت کنی...خودت تصمیم بگیری!
گلورینا
💌 نامههای #گلورینا
💌 نوشته: نورا مرغوب
💌 نامه شماره ١٢
۴.۳k
۰۳ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.