نمی توانم از این بغض بی اراده بگویم

.
نمی توانم از این بغض بی اراده بگویم
که با سواره چه حرفی من ِپیاده بگویم؟

به آن که در دلش آبی تکان نخورده، چگونه
از آتشی که نگاهت به جا نهاده بگویم؟

چه سود اگر که هوای تو را نداشته باشد؟
سرم کم از بدنم باد اگر زیاده بگویم

نه طاقتی که از آن چشم تیره، دست بدارم
نه فرصتی که از این حال دست داده بگویم

پناه می برم از شرّ شهر بی تو به غربت
به گوشه ای که غمم را به گوش جاده بگویم

چه سخت منزوی ام کرده است عشق تو، بشنو:
"دلم گرفته برایت، سلیس و ساده بگویم"

#سجاد_رشیدی_پور
#عاشقانه ...
دیدگاه ها (۳)

شبیه برگ می ریزم،مث پاییزی و می ری به آسونیبا یه لبخند دنیام...

نمی رنجــم اگــر کاخ مرا ویرانــه می خواهدکه راه عشق آری طاق...

صدای پای تو در گوش کوچه ها جاری ستو گریه آخر این ماجرای تکر...

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیستطاقت بار فراق این همه ایامم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط