حال و احوالم را که می پرسی

حال و احوالم را که می پرسی،
دلم دامنی بلند می پوشد و اطوار می ریزد
نگاهت مردانه و مقتدر که می شود،
دلم گوشه ی دامنش را تاب می دهد و کمی ناز می کند
حرف از بوسه و آغوش که می زنی،
دلم زنی می شود دلبر که لب هایش را سرخ می کند و
چشم هایش را سرمه می کشد
و امان از آن دوستت دارمی که می گویی،
دلم می ریزد میان چین های دامنش
رنگ به رنگ تا آخرین چین می رود برمی گردد
و عاشق می شود...💋 💋 💋
دیدگاه ها (۲۶)

خدا اون چشماتو دید جام شرابو آفریداز تو جادوی چشات داروی خوا...

ابروانت را شبیه تیغ خنجر کرده ایگیسوانت را به روی شانه لنگر ...

شعر من وقتی که با تو عشق بازی می کنددر تنور داغ آغوشت ، چه ن...

سرخطِ خبرهای جهان خط لبانتدنیا شده مبهوتِ دو ابروی کمانتآنقد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط