رمان عاشقتم دیوونه
نویسنده: حانیا بصیری
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 535
بخشی از داستان:
بااین حرف فاطیما انگار از خواب بیدار شدم کیفم رو پرت کردم تو بغلش و جیغ زدم :
– واااای منو به این همه خوشبختی محاله .
دوباره سرو صدا به پا شد.اشکان رفت پای تابلو وشروع به دراوردن ادای فاطری کرد همه از خنده دلشونو چسبیده
بودن.
رفتم پیش فاطیما دوست صمیمیم، این روزا جای خالی الهام عجیب احساس میشد؛ الهام یکی از بچههای پایه
ودوست منوفاطیمابخاطراینکه بارداره دیگه نمیتونه بیاد دانشگاه منم از وقتی فهمیدم الهام حامله است تو آسمونا
سیر میکنم آخی الی خره ی ماهم ننه شد نوچ، ترشیدیم رفت،
فاطیما- هووش عموو کجایی؟
از فکر اومدم بیرون و بدون تغییری توصورتم بهش نگاه کردم
-بیشعورِ بی شخصیتِ بی فرهنگِ مفلک انگل جامعه این چه طرز صحبت کردن؟
فاطیما درهمون حالت دستاشو اوردباال وگفت:
-من دیگه ظرفیتم پرشد حرفی ندارم.
بابیخیالی گفتم :
-اوهوم، صحیح… ای وای راستی منوببین حواسم نیس اصالً !!دیشب چیشد؟
فاطیما به ذوق من نگاه کردو ابروهاشوانداخت باالودستشو اوردجلوم وگفت:
– ببوس تابگم.
مثل خودش ابروهامو انداختم باال وگفتم:
-باشه.
فاطیما باتعجب به من نگاه کرد.
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b9%d8%a7%d8%b4%d9%82%d8%aa%d9%85-%d8%af%db%8c%d9%88%d9%88%d9%86%d9%87-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88/
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 535
بخشی از داستان:
بااین حرف فاطیما انگار از خواب بیدار شدم کیفم رو پرت کردم تو بغلش و جیغ زدم :
– واااای منو به این همه خوشبختی محاله .
دوباره سرو صدا به پا شد.اشکان رفت پای تابلو وشروع به دراوردن ادای فاطری کرد همه از خنده دلشونو چسبیده
بودن.
رفتم پیش فاطیما دوست صمیمیم، این روزا جای خالی الهام عجیب احساس میشد؛ الهام یکی از بچههای پایه
ودوست منوفاطیمابخاطراینکه بارداره دیگه نمیتونه بیاد دانشگاه منم از وقتی فهمیدم الهام حامله است تو آسمونا
سیر میکنم آخی الی خره ی ماهم ننه شد نوچ، ترشیدیم رفت،
فاطیما- هووش عموو کجایی؟
از فکر اومدم بیرون و بدون تغییری توصورتم بهش نگاه کردم
-بیشعورِ بی شخصیتِ بی فرهنگِ مفلک انگل جامعه این چه طرز صحبت کردن؟
فاطیما درهمون حالت دستاشو اوردباال وگفت:
-من دیگه ظرفیتم پرشد حرفی ندارم.
بابیخیالی گفتم :
-اوهوم، صحیح… ای وای راستی منوببین حواسم نیس اصالً !!دیشب چیشد؟
فاطیما به ذوق من نگاه کردو ابروهاشوانداخت باالودستشو اوردجلوم وگفت:
– ببوس تابگم.
مثل خودش ابروهامو انداختم باال وگفتم:
-باشه.
فاطیما باتعجب به من نگاه کرد.
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b9%d8%a7%d8%b4%d9%82%d8%aa%d9%85-%d8%af%db%8c%d9%88%d9%88%d9%86%d9%87-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88/
۸۳۰
۲۴ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.