گل سمے 🥀 پارت ۶
گل سمے 🥀 پارت ۶
(از زبون میکو)
با صدای زنگ ساعت بیدار شدم ساعت هشت صبح بود روی تخت نشستم و یاد یک هفته پیش افتادم که مایکی کون منو ریکو رو با همه آشنا کرد واقعاً مایکی کون خیلی خوش تیپ و مهربونه وای نکنه روی مایکی کون کراش زدم اما اگر اون از من خوشش نیاد چی؟
بعد هم از روی تخت پاشدم رفتم بیرون از اتاق که یوکا و یوری رو دیدم
یوکا: عه میکو چان بیدار شدی
میکو: آره
یوری: خوب خوابیدی؟
میکو: آره خیلی خوب بود
بعد همین طور که داشتم با یوکا و یوری حرف می زدم مایکی کون و ریکو از اتاق هاشون اومدن بیرون
یوری: ریکو کون عمو مایکی بیدار شدین
ریکو: آره
ولی مایکی کون هنوز خواب بود، بعد هم همه رفتن پایین فقط منو مایکی کون مونده بودیم، منم خواستم برم که مایکی کون دستم رو گرفت کشید داخل اتاق درم بست
( از اینجا به بعد هنتای عه اگر دوست ندارید نگاهی کنید)
میکو: مایکی کون داری چیکار می کنی؟
هیچی نگفت و منو هل داد روی تخت بعد روم خیمه زد و دوستام رو بالای سرم ضربدری گرفت
میکو: مایکی کون بس..
هنوز حرفم تموم نشده بود که لباش رو روی لبام گذاشت و شروع کرد به مک زدن بعد هم لبم رو گاز گرفت و یک ناله کوچیکی کردم اونم شروع کرد به بازی کردن با زبونم،
این حس چیه چرا قلبم داره تالاب تولوب می کنه خیلی عجیبه ولی حس خیلی خوبی میده،
بعد از چند ثانیه مایکی کون ازم جدا شد
مایکی: منو..منو ببخش میکو...ولی من خیلی دوست دارم اگر که تو نداری خو..
نزاشتم حرفش تموم بشه و دوباره بوسیدمش از این کارم اول شوکه شد ولی بعد اونم همکاری کرد بعد وقتی جدا شدیم گفتم
میکو: منم دوست دارم مایکی
و فقط چند ثانیه داشتیم بهم نگاه می کردیم که اما چان صدا مون کرد و هر دو رفتیم پایین و سر میز صبحونه نشستیم ولی منو مایکی از اول تا آخر غذا داشتیم بهم نگاه می کردیم
(از زبون میکو)
با صدای زنگ ساعت بیدار شدم ساعت هشت صبح بود روی تخت نشستم و یاد یک هفته پیش افتادم که مایکی کون منو ریکو رو با همه آشنا کرد واقعاً مایکی کون خیلی خوش تیپ و مهربونه وای نکنه روی مایکی کون کراش زدم اما اگر اون از من خوشش نیاد چی؟
بعد هم از روی تخت پاشدم رفتم بیرون از اتاق که یوکا و یوری رو دیدم
یوکا: عه میکو چان بیدار شدی
میکو: آره
یوری: خوب خوابیدی؟
میکو: آره خیلی خوب بود
بعد همین طور که داشتم با یوکا و یوری حرف می زدم مایکی کون و ریکو از اتاق هاشون اومدن بیرون
یوری: ریکو کون عمو مایکی بیدار شدین
ریکو: آره
ولی مایکی کون هنوز خواب بود، بعد هم همه رفتن پایین فقط منو مایکی کون مونده بودیم، منم خواستم برم که مایکی کون دستم رو گرفت کشید داخل اتاق درم بست
( از اینجا به بعد هنتای عه اگر دوست ندارید نگاهی کنید)
میکو: مایکی کون داری چیکار می کنی؟
هیچی نگفت و منو هل داد روی تخت بعد روم خیمه زد و دوستام رو بالای سرم ضربدری گرفت
میکو: مایکی کون بس..
هنوز حرفم تموم نشده بود که لباش رو روی لبام گذاشت و شروع کرد به مک زدن بعد هم لبم رو گاز گرفت و یک ناله کوچیکی کردم اونم شروع کرد به بازی کردن با زبونم،
این حس چیه چرا قلبم داره تالاب تولوب می کنه خیلی عجیبه ولی حس خیلی خوبی میده،
بعد از چند ثانیه مایکی کون ازم جدا شد
مایکی: منو..منو ببخش میکو...ولی من خیلی دوست دارم اگر که تو نداری خو..
نزاشتم حرفش تموم بشه و دوباره بوسیدمش از این کارم اول شوکه شد ولی بعد اونم همکاری کرد بعد وقتی جدا شدیم گفتم
میکو: منم دوست دارم مایکی
و فقط چند ثانیه داشتیم بهم نگاه می کردیم که اما چان صدا مون کرد و هر دو رفتیم پایین و سر میز صبحونه نشستیم ولی منو مایکی از اول تا آخر غذا داشتیم بهم نگاه می کردیم
۳.۹k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.