گل سمے 🥀 پارت ۵
گل سمے 🥀 پارت ۵
(از زبون نویسنده)
ریکو سریع گوشی رو قطع کرد و رفت سوار موتورش شد، و به سمت امارت مایکی راه افتاد.
(فلش بک به نیم ساعت بعد)
ریکو سریع رفت سمت امارت ، درو هم با لگد باز کرد و رفت داخل و دنبال میکو می گشت
(از زبون میکو)
همه نشسته بودیم که یهو صدای مهکم باز شدن در اومد ،بله اون ریکو بود ، و خیلی هم عصبانی بود ، لباس های گنگ تنش بود و صورتش هم خونی بود ، مثل اینکه از دعوا اومده بود،
ریکو: میکو (حالت جنون آمیز)
میکو: ب..بله
ریکو: قبر خودت رو کندی
بعد از این حرفش سریع گارد گرفتم ، البته که من توی کاراته و بوکس خوبم و به پای داداشم نمی رسم ،وای وای داره میاد سمتم ، و سریع رفتم پشت سر مایکی کون دوباره قایم شدم ، مایکی هم فقط داشت نگاه می کرد ، که من دیدم ریکو خون ریزی کرده و اینا خون های خودشه ، پس سریع رفتم سمتش
(از زبون ریکو)
داشتم به میکو نگاه می کردم که داشت به سمت من میدوید، وقتی بهم رسید افتادم توی بغلش ، اه لعنتی چاقو خوردم ، بعد یک نگاهی به میکو کردم خیلی نگرانم بود بعد هم همه آدم هایی که پشت سر میکو بودن دویدن سمت من و میکو بعد هم همه جا تار شد و از هوش رفتم
.
.
.
.
وقتی بیدار ، توی بیمارستان بستری بودم میکو هم بغل من روی تخت خوابیده بود ، ای دخترهی مادر گربه گرفته خوابیده اوفففف اصلأ ولش کن
که یهو چشمم به ساکم افتاد توش رو نگاه کردم لباسام بود فکر کنم میکو آورده
پس سریع از جام بلند شدم و لباسام رو پوشیدم، و رفتم توی حیاط خلوت بیمارستان
(از زبون میکو)
وقتی از خواب بیدار شدم دیدم ریکو نیست اوفففف باز حتما رفته توی حیاط خلوت بیمارستان دفعه اولش که نیست میره اونجا، بعد یهو مایکی کون اومد داخل
مایکی: عه کجا رفته؟
میکو: اوففف رفته حیاط خلوت بیمارستان
بعد هم دست مایکی کون رو گرفتم رفتیم حیات خلوت بیمارستان که دیدم ریکو روی یکی از نیم کت های اونجا نشسته و آبنبات چوبی می خوره، واییییی چرا اینقدر این پسره بیخیالههههههه
میکو: اونی چانننن
ریکو: بله اومدی بیا بریم خونه سالمندان
مایکی: صبر کن پسر الان حضانت شما دوتا دست منه
ریکو: میکو همین مرده؟
میکو: بله
ریکو: اوففف خوب جناب اسم شما چیه؟
مایکی: مایکی
ریکو: از دیدنت خوشبختم مایکی کون
ریکو: خوب الان قراره کجا بریم
میکو: همون آدرسی که اومده بودی
مایکی: پس بیایید بریم سوار ماشین بشیم
(از زبون نویسنده)
ریکو سریع گوشی رو قطع کرد و رفت سوار موتورش شد، و به سمت امارت مایکی راه افتاد.
(فلش بک به نیم ساعت بعد)
ریکو سریع رفت سمت امارت ، درو هم با لگد باز کرد و رفت داخل و دنبال میکو می گشت
(از زبون میکو)
همه نشسته بودیم که یهو صدای مهکم باز شدن در اومد ،بله اون ریکو بود ، و خیلی هم عصبانی بود ، لباس های گنگ تنش بود و صورتش هم خونی بود ، مثل اینکه از دعوا اومده بود،
ریکو: میکو (حالت جنون آمیز)
میکو: ب..بله
ریکو: قبر خودت رو کندی
بعد از این حرفش سریع گارد گرفتم ، البته که من توی کاراته و بوکس خوبم و به پای داداشم نمی رسم ،وای وای داره میاد سمتم ، و سریع رفتم پشت سر مایکی کون دوباره قایم شدم ، مایکی هم فقط داشت نگاه می کرد ، که من دیدم ریکو خون ریزی کرده و اینا خون های خودشه ، پس سریع رفتم سمتش
(از زبون ریکو)
داشتم به میکو نگاه می کردم که داشت به سمت من میدوید، وقتی بهم رسید افتادم توی بغلش ، اه لعنتی چاقو خوردم ، بعد یک نگاهی به میکو کردم خیلی نگرانم بود بعد هم همه آدم هایی که پشت سر میکو بودن دویدن سمت من و میکو بعد هم همه جا تار شد و از هوش رفتم
.
.
.
.
وقتی بیدار ، توی بیمارستان بستری بودم میکو هم بغل من روی تخت خوابیده بود ، ای دخترهی مادر گربه گرفته خوابیده اوفففف اصلأ ولش کن
که یهو چشمم به ساکم افتاد توش رو نگاه کردم لباسام بود فکر کنم میکو آورده
پس سریع از جام بلند شدم و لباسام رو پوشیدم، و رفتم توی حیاط خلوت بیمارستان
(از زبون میکو)
وقتی از خواب بیدار شدم دیدم ریکو نیست اوفففف باز حتما رفته توی حیاط خلوت بیمارستان دفعه اولش که نیست میره اونجا، بعد یهو مایکی کون اومد داخل
مایکی: عه کجا رفته؟
میکو: اوففف رفته حیاط خلوت بیمارستان
بعد هم دست مایکی کون رو گرفتم رفتیم حیات خلوت بیمارستان که دیدم ریکو روی یکی از نیم کت های اونجا نشسته و آبنبات چوبی می خوره، واییییی چرا اینقدر این پسره بیخیالههههههه
میکو: اونی چانننن
ریکو: بله اومدی بیا بریم خونه سالمندان
مایکی: صبر کن پسر الان حضانت شما دوتا دست منه
ریکو: میکو همین مرده؟
میکو: بله
ریکو: اوففف خوب جناب اسم شما چیه؟
مایکی: مایکی
ریکو: از دیدنت خوشبختم مایکی کون
ریکو: خوب الان قراره کجا بریم
میکو: همون آدرسی که اومده بودی
مایکی: پس بیایید بریم سوار ماشین بشیم
۳.۱k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.