قسمتی از رمان خواب ابدی:
درسته قبلا آرزو داشتم که خواب ابدی داشته باشم
اما الان که فکرمیکنم چیز خوبی نیست؛
بنطرم دویدن تودشت بابونه ها پوشیدن پیرن گل دار قهوایم
بازیم با گریه ی پشمالوم
کمک کردم به خانم ریچر
خیلی قشنگترن
اما دلیل اینکه بیشتر مردم دوست دارن برن خواب ابدی غار یخی و تجربه کنن
اینکه زیابیی هایکوچیک رو فراموش کردن
البته بهتره بگم خودشون اونها فراموش کردن میتونن باپوشیدن یه لباس موردعلاقشون چقد
همجارو قشنگ کنن یا
اینکه برای خودشن وقت بزارن
اینجور یدیگه فرصتی برای فکرکردن به چیزای منفی ندارن
اینجوری میتونن راحت زندگی کنن
الان میفهم چرا اون پدربزرگ توی خواب ابدی
بهم میگفت زندگی شادی چیز کوچیکیه
چون شادی از چیزهای کوچیک درست میشه
این ماییم که بزرگ وگنگش کردیم
کاش تمام اینارو زودترمیهفمیدم
کاش هیچوقت به غار یخی نمیومدم
شادی اگر اون روز به حرفای پیر زن توی پارک گوش میدادم الان اینقد برای برگشت دیر نشده بود....
اما الان که فکرمیکنم چیز خوبی نیست؛
بنطرم دویدن تودشت بابونه ها پوشیدن پیرن گل دار قهوایم
بازیم با گریه ی پشمالوم
کمک کردم به خانم ریچر
خیلی قشنگترن
اما دلیل اینکه بیشتر مردم دوست دارن برن خواب ابدی غار یخی و تجربه کنن
اینکه زیابیی هایکوچیک رو فراموش کردن
البته بهتره بگم خودشون اونها فراموش کردن میتونن باپوشیدن یه لباس موردعلاقشون چقد
همجارو قشنگ کنن یا
اینکه برای خودشن وقت بزارن
اینجور یدیگه فرصتی برای فکرکردن به چیزای منفی ندارن
اینجوری میتونن راحت زندگی کنن
الان میفهم چرا اون پدربزرگ توی خواب ابدی
بهم میگفت زندگی شادی چیز کوچیکیه
چون شادی از چیزهای کوچیک درست میشه
این ماییم که بزرگ وگنگش کردیم
کاش تمام اینارو زودترمیهفمیدم
کاش هیچوقت به غار یخی نمیومدم
شادی اگر اون روز به حرفای پیر زن توی پارک گوش میدادم الان اینقد برای برگشت دیر نشده بود....
۲.۳k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.