حتما بخونید
حتما بخونید⬇ ️
.
.
.
یه روز یه دختری بود. وقتی دختر شش سالش بود پدرش بهش یه شاهین شکاری داد تا تربیتش کنه.پدرش گفت شاهین ها پرندههای قاتلاند.
شاهین از دختره خوشش نمیومد. دخره هم شاهین رو دوست نداشت.هروقت بهش نزدیک میشد، شاهین بهش حمله میکرد.
دختر نمی دونست پدرش شاهینی رو انتخاب کرده که یک سال تو حیاط وحش زندگی کرده و رام کردنش تقریبا غیرممکنه.
اما دختر تلاش خودش رو کرد تا پدرش رو خوشحال کنه .
شبانه روز پیش شاهین موند و با حرف زدن یا ساز زدن اونو بیدار نگه میداشت .
چون رام کردن یه پرنده خسته راحتتره.
میخواست پرنده رو با چشم بسته نگه داره اما نمیتونست.سعی کرد وقتی پرهاشو نوازش میکنه روبروی اون بشینه تا پرنده بهش اعتماد کنه.
با دست خودش بهش غذا میداد و اونم میگرفت .
دختر خیلی خوشحال بود.
کم کم متوجه شد شاهینش زیباست. قوی و درنده و مهربونه.بعضی وقتا پرنده رو شونهاش میپرید و نوکش رو فرو میکرد توی موهاش . میدونست که شاهین، عاشقشه.
وقتی دید پرنده نه فقط مطیع، بلکه رام شده، پیش پدرش رفت. انتظار داشت بهش افتخار کنه.
در عوض پدرش وقتی دید کاملا رام شده، گردنش رو گرفت و شکست.
جسد بی جون شاهین رو انداخت و گفت: بهت گفتم اونو مطیع خودت کنی ؛ تو اونو رام کردی و کاری کردی که عاشقت بشه.شاهینها نباید حیوون خونگی عاشق باشن.این پرنده رام نشده، خراب شده¡
وقتی پدرش رفت ،چند ساعت تمام بالای سر پرندهاش گریه کرد.
دختر بعد از اون هیچوقت گریه نکرد؛ و هیچ وقت چیزی که یاد گرفت رو فراموش نکرد:
عاشق شدن یعنی نابود کردن و اگر عاشقت بشن، تو کسی هستی که قراره نابود بشی...
.
.
.
.
. #love #تنهایی #گریه #بغض
.
.
.
یه روز یه دختری بود. وقتی دختر شش سالش بود پدرش بهش یه شاهین شکاری داد تا تربیتش کنه.پدرش گفت شاهین ها پرندههای قاتلاند.
شاهین از دختره خوشش نمیومد. دخره هم شاهین رو دوست نداشت.هروقت بهش نزدیک میشد، شاهین بهش حمله میکرد.
دختر نمی دونست پدرش شاهینی رو انتخاب کرده که یک سال تو حیاط وحش زندگی کرده و رام کردنش تقریبا غیرممکنه.
اما دختر تلاش خودش رو کرد تا پدرش رو خوشحال کنه .
شبانه روز پیش شاهین موند و با حرف زدن یا ساز زدن اونو بیدار نگه میداشت .
چون رام کردن یه پرنده خسته راحتتره.
میخواست پرنده رو با چشم بسته نگه داره اما نمیتونست.سعی کرد وقتی پرهاشو نوازش میکنه روبروی اون بشینه تا پرنده بهش اعتماد کنه.
با دست خودش بهش غذا میداد و اونم میگرفت .
دختر خیلی خوشحال بود.
کم کم متوجه شد شاهینش زیباست. قوی و درنده و مهربونه.بعضی وقتا پرنده رو شونهاش میپرید و نوکش رو فرو میکرد توی موهاش . میدونست که شاهین، عاشقشه.
وقتی دید پرنده نه فقط مطیع، بلکه رام شده، پیش پدرش رفت. انتظار داشت بهش افتخار کنه.
در عوض پدرش وقتی دید کاملا رام شده، گردنش رو گرفت و شکست.
جسد بی جون شاهین رو انداخت و گفت: بهت گفتم اونو مطیع خودت کنی ؛ تو اونو رام کردی و کاری کردی که عاشقت بشه.شاهینها نباید حیوون خونگی عاشق باشن.این پرنده رام نشده، خراب شده¡
وقتی پدرش رفت ،چند ساعت تمام بالای سر پرندهاش گریه کرد.
دختر بعد از اون هیچوقت گریه نکرد؛ و هیچ وقت چیزی که یاد گرفت رو فراموش نکرد:
عاشق شدن یعنی نابود کردن و اگر عاشقت بشن، تو کسی هستی که قراره نابود بشی...
.
.
.
.
. #love #تنهایی #گریه #بغض
- ۴۱.۳k
- ۰۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط