آدمهای بیرون از زندگی ام ، دنیای من اند!
آدمهای بیرون از زندگی ام ، دنیای من اند!
وقتی در بینشان قدم می زنم با نگاه کردن به هر یک احساس می کنم یک بُعد از وجودٍ خودم را تماشا میکنم .
بچه ای گریه می کند و من چشمهایم نگران می شود ،
پیرمردی گوشه ای نشسته و می خندد ، تمام وجودم لبریز از خنده می شود ،
زنی خیره به نقطه ای نامعلوم ، مرا می برد به دوردست های خودم ،
چقدر من مردمم را دوست دارم کنارشان در خیابان راه رفتن ، نگاه کردنشان و دقیق شدن در حالاتشان برایم زیباست .
چقدر این دوست داشتنهای بی دلیل خوب است ، بخصوص در این عصر یخبندان !
وقتی در بینشان قدم می زنم با نگاه کردن به هر یک احساس می کنم یک بُعد از وجودٍ خودم را تماشا میکنم .
بچه ای گریه می کند و من چشمهایم نگران می شود ،
پیرمردی گوشه ای نشسته و می خندد ، تمام وجودم لبریز از خنده می شود ،
زنی خیره به نقطه ای نامعلوم ، مرا می برد به دوردست های خودم ،
چقدر من مردمم را دوست دارم کنارشان در خیابان راه رفتن ، نگاه کردنشان و دقیق شدن در حالاتشان برایم زیباست .
چقدر این دوست داشتنهای بی دلیل خوب است ، بخصوص در این عصر یخبندان !
۲.۳k
۰۹ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.