از یک جایی به بعد...
از یک جایی به بعد...
خواستنش از نخواستنش سخت تر میشود...
به خواستنش که فکر میکنی...
قلبت از زخم هایی که زده مچاله میشود...
به خواستنش که فکر میکنی...
یادِ شبهای دلتنگی بغض میکارد توی گلویت...
به خواستنش که فکر میکنی...
یادِ تنهایی و همه نیامدن هایش مثل پتک فرو می آید روی مغزت...
به خواستنش که فکر میکنی...
یاد تک تک لحظه هایی که نخواست تو را،میشود طناب دار و میپیچد دور گردنت...
از یک جاهایی به بعد نه اینکه دوستش نداشته باشی یا دیگر با او بودن را نخواهی ها،نه...
ولی جای زخم هایی که هنوز تازه است...
وادارت میکند به نخواستنش..
خواستنش از نخواستنش سخت تر میشود...
به خواستنش که فکر میکنی...
قلبت از زخم هایی که زده مچاله میشود...
به خواستنش که فکر میکنی...
یادِ شبهای دلتنگی بغض میکارد توی گلویت...
به خواستنش که فکر میکنی...
یادِ تنهایی و همه نیامدن هایش مثل پتک فرو می آید روی مغزت...
به خواستنش که فکر میکنی...
یاد تک تک لحظه هایی که نخواست تو را،میشود طناب دار و میپیچد دور گردنت...
از یک جاهایی به بعد نه اینکه دوستش نداشته باشی یا دیگر با او بودن را نخواهی ها،نه...
ولی جای زخم هایی که هنوز تازه است...
وادارت میکند به نخواستنش..
۴.۱k
۲۶ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.