گفت چشمانت را ببند

...
گفت چشمانت را ببند،
می خواهیم قایم باشک بازی کنیم
تا چشمانم را بستم
و تاااا "دوستت دارم" شمردم،
رفت...
.
.
.
پ.ن: کپشن ها، سروده هایی برای بیان عکس هایند و نه الزاما بیانگر احوالات عکاس.
.
به تاریخ؛ دوازدهم مرداد نود و چهار
دیدگاه ها (۱)

...فرقی نمی کند مرداد باشد یا آذرتو با رفتن اتپاییز را آوردی...

...یک روز از همین روزهاخواهم رفت؛خواستم بگویمخبرش را که شنید...

.جدا جدابرای اوج نوشتند بال وا شده رانزول نیست، به معراج آشن...

A man washes his body at an old public bath called ‘Garmabeh...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط