اینگیزه.ای.برای.عشق
#اینگیزه.ای.برای.عشق
#پارت۳۷
اون خیلی مهربون هستس
شونرو از روی میز برداشتم موهامو شروع کردم به شونه کردن رفتن سمت کمد یه لباس برداشتم که دامن زیر زانو بود با یه نیمتمه پوشیدم موهامو بستم یه کفش پاشنه بلند پوشیدم از اتاق بیرون رفتم تهیونگ پایین پله ها وایساده بود رفتم سمتش دستشو گرفتم
_خوشگل شدی
لبخندی میزنم
_مرسی
رفتیم سمت حیاط سوار ماشین شدیم
_خب میخوای کجا ببریمون؟؟؟
تهیونگ لبخندی زد
_یه جای خوب
_جدی
_سوپرایزه میفهمدی
پاشو گذاشت رو گاز رفتیم سمت اونجایی که تهیونگ همش میگفت سوپرایزه رسیدیم به چراغ قرمز رسیدیم ماشینو نگه داشت یکم حالت توع داشتم
_تهیونگ حالم بده
تهیونگ ماشینو زد کنار
_جنی خوبی جنی خوبی جنیییی؟
چشمام داشت کم کم سیاهی میرفت
تهیونگ تکونم میداد
_جنی جنی
چشمام بسته شد تاریکی
وقتی چشمامو باز کردم توی تخت بیمارستان بودم تهیونگم بغلم نشسته بود
_جنی
به تهیونگ خیره شدم
_چم شد
_فکر منم مصموم شدی
_مصموم ولی اخه
_چیز خاصی نیست جنی
_نگرانم
تهیونگ چشماش گرد شد
_برای چیی؟
_برای همچی
#پارت۳۷
اون خیلی مهربون هستس
شونرو از روی میز برداشتم موهامو شروع کردم به شونه کردن رفتن سمت کمد یه لباس برداشتم که دامن زیر زانو بود با یه نیمتمه پوشیدم موهامو بستم یه کفش پاشنه بلند پوشیدم از اتاق بیرون رفتم تهیونگ پایین پله ها وایساده بود رفتم سمتش دستشو گرفتم
_خوشگل شدی
لبخندی میزنم
_مرسی
رفتیم سمت حیاط سوار ماشین شدیم
_خب میخوای کجا ببریمون؟؟؟
تهیونگ لبخندی زد
_یه جای خوب
_جدی
_سوپرایزه میفهمدی
پاشو گذاشت رو گاز رفتیم سمت اونجایی که تهیونگ همش میگفت سوپرایزه رسیدیم به چراغ قرمز رسیدیم ماشینو نگه داشت یکم حالت توع داشتم
_تهیونگ حالم بده
تهیونگ ماشینو زد کنار
_جنی خوبی جنی خوبی جنیییی؟
چشمام داشت کم کم سیاهی میرفت
تهیونگ تکونم میداد
_جنی جنی
چشمام بسته شد تاریکی
وقتی چشمامو باز کردم توی تخت بیمارستان بودم تهیونگم بغلم نشسته بود
_جنی
به تهیونگ خیره شدم
_چم شد
_فکر منم مصموم شدی
_مصموم ولی اخه
_چیز خاصی نیست جنی
_نگرانم
تهیونگ چشماش گرد شد
_برای چیی؟
_برای همچی
۶۱.۸k
۲۹ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.