پیوند نفرت

پیوند نفرت
P2
دو ماه پس از مرگ مادربزرگ...

آلیا با سردردی شدید از خواب بیدار شد. خودش رو در اتاقی تاریک و نمور، با دست‌های بسته شده با زنجیر دید. مقابلش جونگ‌کوک ایستاده بود، با چشمانی سرد و خالی از هر حس آشنا.

آلیا: (با صدایی لرزان) جونگ‌کوک... اینجا کجاست؟ منو بستی؟ چرا؟... مگه چیکارت کردم؟ چرا اینجوری میکنی با من؟

جونگ‌کوک: (با آرامشی ترسناک و با خشم فروخورده) چیکار کردی؟... پدرِ عوضیِ تو بود که باعث مرگ خانواده‌ی من شد. همیشه پدرم رو تحقیر می‌کرد. خیلی هم خوب شده که مرد... اما من... من هنوز آروم نگرفتم. کلی صبر کردم... تا امروز. حالا وقتش رسیده که انتقام خون خانواده‌م رو از دخترش بگیرم.
آلیا: (با اشک) جونگ‌کوک، چطور می‌تونی این حرفا رو بزنی؟ خانواده‌ی خودمم اونجا مردن! پدرم قصد داشت با پدرت کنار بیاد. اون شب می‌خواستن آشتی کنن! سرنوشت بهشون فرصت نداد...

اما حرف‌های آلیا به جایی نرسید. جونگ‌کوک، او را به اتاقی ترسناک برد و برای هفت ماه، هر روز با گرسنگی، شلاق و سیخ‌های داغ، بدن و روحش را آزار داد. جکسون بارها التماس کرد: "برادر، کارت اشتباهه! آلیا مقصر نیست!" اما جونگ‌کوک، کر شده بود و فقط انتقام می‌خواست.

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

پیوند نفرت P3ـــــــــــــــــــــهفت ماه بعد...جکسون با صور...

پیوند نفرت P4ـــــــــــــــــــــــــچند هفته بعد...جونگ‌کو...

پیوند نفرت(درخواستی)P1 ---پدرای آلیا و جونگ‌کوک، برادر بودن....

(وقتی با پسر عموت گرم میگیری..) P3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط