🔆 پندانه
🔆 #پندانه
✍ موهبتهای الهی در بطن رنجها نهفتهاند
🔹شغل مردی تمیز کردن ساحل بود.
🔸او هر روز مقدار زیادی از صدفهای شکسته و بدبو را از کنار دریا جمعآوری میکرد و مدام به صدفها لعنت میفرستاد چون کارش را خیلی زیاد میکردند.
🔹او باید هر روز آنها را روی هم انباشته میکرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام میداد.
🔸روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدفهای بدبو درست کرده بود، خلاص کند.
🔹او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت.
🔸یک سال بعد، آن دو مرد یکدیگر را دیدند. آن دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود.
🔹وقتی به آنجا رسیدند، مرد نظافتچی نمیتوانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید:
چطور توانستی چنین ثروتی را بهدست بیاوری؟
🔸مرد ثروتمند پاسخ داد:
من هدیهای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو میداد و تو قبول نمیکردی. در تمام صدفهای نفرتانگیز تو، مرواریدی نهفته بود.
🔹بیشتر وقتها هدیهها و موهبتهای الهی در بطن خستگیها و رنجها نهفتهاند. این ما هستیم که موهبتهایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار میدهد، ندانسته رد میکنیم.
✍ موهبتهای الهی در بطن رنجها نهفتهاند
🔹شغل مردی تمیز کردن ساحل بود.
🔸او هر روز مقدار زیادی از صدفهای شکسته و بدبو را از کنار دریا جمعآوری میکرد و مدام به صدفها لعنت میفرستاد چون کارش را خیلی زیاد میکردند.
🔹او باید هر روز آنها را روی هم انباشته میکرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام میداد.
🔸روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدفهای بدبو درست کرده بود، خلاص کند.
🔹او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت.
🔸یک سال بعد، آن دو مرد یکدیگر را دیدند. آن دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود.
🔹وقتی به آنجا رسیدند، مرد نظافتچی نمیتوانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید:
چطور توانستی چنین ثروتی را بهدست بیاوری؟
🔸مرد ثروتمند پاسخ داد:
من هدیهای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو میداد و تو قبول نمیکردی. در تمام صدفهای نفرتانگیز تو، مرواریدی نهفته بود.
🔹بیشتر وقتها هدیهها و موهبتهای الهی در بطن خستگیها و رنجها نهفتهاند. این ما هستیم که موهبتهایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار میدهد، ندانسته رد میکنیم.
۸۹۲
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.