در دست گلی دارم این بار که می آیم

در دست گلی دارم ، این بار که می آیم

کان را به تو بسپارم ، این بار که می آیم


در بسته نخواهد ماند ، بگذار کلیدش را

در دست تو بسپارم ! این بار که می آیم!


هم هرکس و هم هرچیز ، جز عشق تو پالوده است

از صفحه ی پندارم ، این بار که می آیم


ابرم  , همه بارانم ، وی باغ گل افشانم !

جز بر تو نمی بارم ، این بار که می آیم


خواهی اگرم سنجی ! می سنج که جز مهرت

از هر چه سبک بارم ، این بار که می آیم


سقفم ندهی باری ، جایی بسپار ، آری

در سایه ی دیوارم ، این بار که می آیم


زان بیهُشی سنگین ، وان خواب غبار آگین

هشیارم و بیدارم ، این بار که می آیم


باور کن از آن تصویر , آن خستگی ، آن تخدیر 

بی زارم و بی زارم ، این بار که می آیم


دیروز بهل جانا ! با تو همه از فردا

یک سینه سخن دارم ، این بار که می آیم!



حسین منزوی


#عاشقانه_های_پاک #عاشقانه #عشق #فکر نو
دیدگاه ها (۵)

سحر ششمچه لحضه های قشنگی؛ دوباره اشک و دعازمان توبه ما و دوب...

من ماهی ام..امابه سرم شور نهنگ استاین برکه ی بی حوصله اندازه...

یادمان باشدکهزانو زدن در مقابل خدارکوع وسجود تنها نیستزانو ز...

باز وقت سحر وبوسه به تصویر حرمباز اشکی که شود چاشنی لقمه ی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط