زندگی من
زندگی من
پارت۲۵
#diyana
چشتمو باز کردم دیدم تو بیمارستانم پهلوم درد میکرد
دلم بغل ارسلانو میخواست که دیدم یکی اومد درو باز کرد اومد تو ماسک زده بود
جعفری:سلام ج.ن.ده خانم
دیانا:اخ شایان
شایان:اره خودمم چخبر
دیانا:چه گوهی میخوری اینجا
شایان:شششش با شوهرت اینجوری حرف نزن
دیانا:مگه دارم چجوری حرف میزنم بعدشم تو عن منم نیستی چی میخوای از جونم
شایان:باید بامن ازدواج کنی وگرنه دور ارسلانو رینا یه خط مشکی بکش
دیانا:تو نمیتونی اینکارو بکنی
شایان:چرا میتونم فقط کافیه به ادمام بگم رینارو بردارن و از بالای پل بندازنش پایین ارسلانم با اصلحه
دیانا:باشه(با بغض)ولی یه شرطی اصلا باهاشون کاری نداشته باش با هبچکدومشون
شایان:قبول
#arsalan
زنگ زدن گفتن دیانا بهوش اومده گفتم برم ببینمش
دیانا:بعد از حرفش شمارشو گذاشت کنار میزم و رفت ۲۰مین بعد ارسلان رسید
ارسلان:سلام زندگیم بهتری
دیانا:من که نخوایتم ببینمت چرا اومدی برو(با ترز حرف زدنم قلبم داشت میریخت من ارسلانو خیلی دوسش داشتم)
ارسلان:دیانا یعنی چی
دیانا:همین که گفتم دیگه ام نمیخوام ببینمت
ارسلان:اوکی.اومدم بیرون نفهمیدم چجوری شد اصلا ولی هرچی بود نشستم گریه کردم نیکا ام تو ماشین بود با امیر رینا هم بود
نیکا:دیدم ارسلان اومد بیرون با گریه رفت نشست رو جدول کنار باغچه گریه کرد.امیر برو ببین چی شده باتو راحتره
امیر:اوکی توام برو پیش دیانا
نیکا:اوکی
رفتم پیش دیانا
دیانا:من نمیخوام شماهارو ببینم چرا نمیفهمین
نیکا:اوکی فقط یه چیزی شایان ۱۰۰میلیارد دلار پول میخواد تو سه هفته
دیانا:نیکاا
نیکا:جانم
دیانا:یه چیزی بگم به کسی نمیگی.
نیکا:نه بگو
دیانا:شایان امروز اومد اینجا....(داستانو تعریف کرد)من ارسلانو دوست دارم نمیتونم اونجوری باهاش حرف بزنم ولی مجبورم
نیکا:چیکار کنیم
دیانا:من بعداز اینکه مرخص شدم میرم خونه شایان بعد از اینکه حالم بهتر شد بهت خبر میدم با ارسلان و بچه ها بیاید منو ببرین ایران
نیکا:اوکی
دیانا:بعد تا اونموقعه باهاش ازدواج میکنم موقعی که اومدم ایران طلاق و ممنوعه ورود به ایرانش میکنم
نیکا:عجب فکر بکری
دیانا:ولی تا اونموقعه به ارسلان هیچی نگو
نیکا:باش
دیانا:میدونم شکسته مبشه ولی فقط ۲هفته صبر کنه
نیکا:اوکی من برم
دیانا:خدافظ قربونت برم
خب خب اصلا حمایت نمیکنین ببخشید چند روز اف زدم از ویس ولی الان بهترم حمایتاتونو میخوام
پارت۲۵
#diyana
چشتمو باز کردم دیدم تو بیمارستانم پهلوم درد میکرد
دلم بغل ارسلانو میخواست که دیدم یکی اومد درو باز کرد اومد تو ماسک زده بود
جعفری:سلام ج.ن.ده خانم
دیانا:اخ شایان
شایان:اره خودمم چخبر
دیانا:چه گوهی میخوری اینجا
شایان:شششش با شوهرت اینجوری حرف نزن
دیانا:مگه دارم چجوری حرف میزنم بعدشم تو عن منم نیستی چی میخوای از جونم
شایان:باید بامن ازدواج کنی وگرنه دور ارسلانو رینا یه خط مشکی بکش
دیانا:تو نمیتونی اینکارو بکنی
شایان:چرا میتونم فقط کافیه به ادمام بگم رینارو بردارن و از بالای پل بندازنش پایین ارسلانم با اصلحه
دیانا:باشه(با بغض)ولی یه شرطی اصلا باهاشون کاری نداشته باش با هبچکدومشون
شایان:قبول
#arsalan
زنگ زدن گفتن دیانا بهوش اومده گفتم برم ببینمش
دیانا:بعد از حرفش شمارشو گذاشت کنار میزم و رفت ۲۰مین بعد ارسلان رسید
ارسلان:سلام زندگیم بهتری
دیانا:من که نخوایتم ببینمت چرا اومدی برو(با ترز حرف زدنم قلبم داشت میریخت من ارسلانو خیلی دوسش داشتم)
ارسلان:دیانا یعنی چی
دیانا:همین که گفتم دیگه ام نمیخوام ببینمت
ارسلان:اوکی.اومدم بیرون نفهمیدم چجوری شد اصلا ولی هرچی بود نشستم گریه کردم نیکا ام تو ماشین بود با امیر رینا هم بود
نیکا:دیدم ارسلان اومد بیرون با گریه رفت نشست رو جدول کنار باغچه گریه کرد.امیر برو ببین چی شده باتو راحتره
امیر:اوکی توام برو پیش دیانا
نیکا:اوکی
رفتم پیش دیانا
دیانا:من نمیخوام شماهارو ببینم چرا نمیفهمین
نیکا:اوکی فقط یه چیزی شایان ۱۰۰میلیارد دلار پول میخواد تو سه هفته
دیانا:نیکاا
نیکا:جانم
دیانا:یه چیزی بگم به کسی نمیگی.
نیکا:نه بگو
دیانا:شایان امروز اومد اینجا....(داستانو تعریف کرد)من ارسلانو دوست دارم نمیتونم اونجوری باهاش حرف بزنم ولی مجبورم
نیکا:چیکار کنیم
دیانا:من بعداز اینکه مرخص شدم میرم خونه شایان بعد از اینکه حالم بهتر شد بهت خبر میدم با ارسلان و بچه ها بیاید منو ببرین ایران
نیکا:اوکی
دیانا:بعد تا اونموقعه باهاش ازدواج میکنم موقعی که اومدم ایران طلاق و ممنوعه ورود به ایرانش میکنم
نیکا:عجب فکر بکری
دیانا:ولی تا اونموقعه به ارسلان هیچی نگو
نیکا:باش
دیانا:میدونم شکسته مبشه ولی فقط ۲هفته صبر کنه
نیکا:اوکی من برم
دیانا:خدافظ قربونت برم
خب خب اصلا حمایت نمیکنین ببخشید چند روز اف زدم از ویس ولی الان بهترم حمایتاتونو میخوام
۵.۲k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.