قلمم باز هوای تو به جانش افتاد

.
قلمم باز هوای تو به جانش افتاد
لذت از تو نوشتن به سرش باز افتاد

بازهم عصر غم و غصه و بی حوصلگی
قلمم عطر حضورت به رگش باز افتاد

رج به رج قافیه اش ازتوو این فاصله هاست
خون جگر شد دل ما تا که به دامش افتاد

خسته از این همه تکرار خدایا کافیست
موج طوفان زده شد ،شعر به نامش افتاد

پشت این پنجره ها رنج عظیمیست گلم
قلمم باز هوای تو به جانش افتاد

امیر_اخوان
دیدگاه ها (۱۱)

.آمد بهار و خوشدلم از رنگ و بوی گلآن به که می کشم دو سه روزی...

.هوا هوای بهار است و باده باده ناببه خنده خنده بنوشیم و جرعه...

.لبانت قند مصری،گونه‌هایت سیب لبنان راروایت می‌کندچشمانت آهو...

...با نگاه روشنت پلک سحر وا می شودتا تبسم می کنی خورشید پیدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط