گفتم ای یار مکن با دل عاشق بازی

گفتم ای یار مکن با دل عاشق بازی
گفت حق است که با آتش ما دم سازی

گفتم این عدل نباشد که دلم ریش شود
گفت این سادگی توست که دل می بازی

گفتم آخر تو بگو عدل خداوند کجاست؟
گفت آنجاست که تو در ره خود سر بازی

گفتم این عشق نباشد که پرستم خود را
گفت پس جان بده چون کرده ای آتش بازی...

#مولانا
دیدگاه ها (۱۰)

دل که در موج سر زلف تو آرامَش نیست مرغ دریا ست چه اندیشه ی ب...

گفته بودی نفسی از نفست با نفسم هم نفس است ... این چه حکمت که...

پشت پنجره تنهایی

"زیباست"منم آن دختر پاییزی شهر...که به دوشش غزل از جنس محبت ...

حضرت مولانا جان چہ کرده؛بشنیده‌ام که عزم سفر می‌کنی مکنمِهر ...

﷽‌🌱گفتم: این رسم وفا با من مهجور نبودگفت: این عشق تو با شِکو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط