زیباست
"زیباست"
منم آن دختر پاییزی شهر...
که به دوشش غزل از جنس محبت می برد...
گاه گاهی غزلی می پوشید...
دل به دریا می زد...
میوه ی حسرت را او هر از گاه می خورد...
سهم او از همه ی خاطره ها غم و بی تابی بود...
قصه ها از دهن یک گل یخ وا می کرد...
چشم او پرشده از حس گل آبی بود...
منم آن دختر پاییزی که...
اعتقادی به دل تیره و شفاف نداشت...
او نه از کوچه ی مهتاب خوشش می آمد...
و نه از خیره به دنبال کسی گشتن و عشق...
او الفبای دلش ،عین و شین و قاف نداشت...
بی سبب نیست که او...
"اعتقادی به دل تیره و شفاف نداشت...
منم آن دختر پاییزی شهر...
که به دوشش غزل از جنس محبت می برد...
گاه گاهی غزلی می پوشید...
دل به دریا می زد...
میوه ی حسرت را او هر از گاه می خورد...
سهم او از همه ی خاطره ها غم و بی تابی بود...
قصه ها از دهن یک گل یخ وا می کرد...
چشم او پرشده از حس گل آبی بود...
منم آن دختر پاییزی که...
اعتقادی به دل تیره و شفاف نداشت...
او نه از کوچه ی مهتاب خوشش می آمد...
و نه از خیره به دنبال کسی گشتن و عشق...
او الفبای دلش ،عین و شین و قاف نداشت...
بی سبب نیست که او...
"اعتقادی به دل تیره و شفاف نداشت...
- ۶۲۴
- ۱۳ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط