پارت ۵۳
پارت ۵۳
ارامشی برای حس تو
ویو جونگ کوک
یه فیلم دراما گذاشتم..... ۴۰ مین گذشت که ا.ت گفت
- چطور انقد جذابهههههههه خددداااااااااااا.....بدنووووووووووو اوفففففففففففففففف .....این جذابیتو از کجا اوردههههه....یااااااااااااا ...ایگوووووووو ....جذاببببببب(یهو اوپا فیلمو ایستوندو با یه نگاه خاصی نگاهم کرد)
+ خب ؟!(حرصی و اعصبی)
-...خب(تعجب)
+( دیگه چیزی نگفتم و فیلمو رو پخش زدم.....یعنییی چییی ....اصلا کجاش جذابههه....اصلااا براچی من حرص میخورمممم......تلافی میکنم خانمی ...اَح پسره ی.....هوووففففف ولششش......دقایقی نگذشت که دوباره ا.ت شروع کرد تعریف کردن از پسرههه......چیزی نگفتم که طولی نکشید وقتی فیلم صحنه دار شد حرفی نزد و زل زده بود به بدن پسره منم برا اینکه حرصش بدم گفتم)اوههه....عجب اغ/واگر کوچولیی.....بدن خوبی داره...جون میده برا سک/س.....کارشو خوب بلده واقعااا.....اووو عجب حرفه ای(نیشخند)
- ( با حرفای اوپا هم ناراحت شدم و حرصی....اهمیتی ندادم اما دست بردار نبود از حرفاش...دیگه داشتم عصبی میشدم...بلند شدم و بی اهمیت بهش رفتم یه لیوان اب یخ خوردم تا اروم شم بعدم رفتم تو اتاق مطالعه و شروع کردم به درس خوندن که فقط بیخیال حرفای اوپا بشم..........بعد چند ساعت اومد پیشم و گفت)
+ (بعد اینکه رفت لبخند پیروزمندانه ای رو صورتم حک شد....بعد اتمام فیلم غذاسفارش دادم .....باگوشیم ور رفتم تا غذا برسه ...که بعد۴۵ مین رسید.....غذاهارو چیدم رو میزو رفتم پیش ا.ت و گفتم)بیبیم(لبخند)
- بعلههه(لبخند و کمی حرصی)
+ بیا ناهار بخوریم(لبخند)
- اوهوم..بلیم(کیوت)(بلند شدمو رفتیم دیدم غذا سفارش داده...سریع شروع کردیم خوردن بعد۲۰ مین غذامون که تموم شد ...این دفعه نوبت من بود...ظرفامونو جمع کردم و می شستم......داشتم ظرفارو میشستم که یکی از پشت بغلم کردو سرشو گذاشت روشونم کنار گوشم....اوپا بود..بعد چند مین که داشتم اخرین ظرفو میشستم اوپا گفتم)
+ خسته نباشی بیبی گرلم(لبخند)
ـ ملسی ددی (لبخند)( دستکشا رو از دستم در اوردم و دستامو شستم وبرگشتم سمتش که..........
حمایت کیوتاممم : )
لاوام بخدا با اینکه دستام درد میکنن باز از اول براتون ۱پارت نوشتم...تازه فردا امتحان هم دارممم....دیگه فکر کنم قراره تموم امتحان و خراب کنم.....پس اگر کمه ببشید !
ارامشی برای حس تو
ویو جونگ کوک
یه فیلم دراما گذاشتم..... ۴۰ مین گذشت که ا.ت گفت
- چطور انقد جذابهههههههه خددداااااااااااا.....بدنووووووووووو اوفففففففففففففففف .....این جذابیتو از کجا اوردههههه....یااااااااااااا ...ایگوووووووو ....جذاببببببب(یهو اوپا فیلمو ایستوندو با یه نگاه خاصی نگاهم کرد)
+ خب ؟!(حرصی و اعصبی)
-...خب(تعجب)
+( دیگه چیزی نگفتم و فیلمو رو پخش زدم.....یعنییی چییی ....اصلا کجاش جذابههه....اصلااا براچی من حرص میخورمممم......تلافی میکنم خانمی ...اَح پسره ی.....هوووففففف ولششش......دقایقی نگذشت که دوباره ا.ت شروع کرد تعریف کردن از پسرههه......چیزی نگفتم که طولی نکشید وقتی فیلم صحنه دار شد حرفی نزد و زل زده بود به بدن پسره منم برا اینکه حرصش بدم گفتم)اوههه....عجب اغ/واگر کوچولیی.....بدن خوبی داره...جون میده برا سک/س.....کارشو خوب بلده واقعااا.....اووو عجب حرفه ای(نیشخند)
- ( با حرفای اوپا هم ناراحت شدم و حرصی....اهمیتی ندادم اما دست بردار نبود از حرفاش...دیگه داشتم عصبی میشدم...بلند شدم و بی اهمیت بهش رفتم یه لیوان اب یخ خوردم تا اروم شم بعدم رفتم تو اتاق مطالعه و شروع کردم به درس خوندن که فقط بیخیال حرفای اوپا بشم..........بعد چند ساعت اومد پیشم و گفت)
+ (بعد اینکه رفت لبخند پیروزمندانه ای رو صورتم حک شد....بعد اتمام فیلم غذاسفارش دادم .....باگوشیم ور رفتم تا غذا برسه ...که بعد۴۵ مین رسید.....غذاهارو چیدم رو میزو رفتم پیش ا.ت و گفتم)بیبیم(لبخند)
- بعلههه(لبخند و کمی حرصی)
+ بیا ناهار بخوریم(لبخند)
- اوهوم..بلیم(کیوت)(بلند شدمو رفتیم دیدم غذا سفارش داده...سریع شروع کردیم خوردن بعد۲۰ مین غذامون که تموم شد ...این دفعه نوبت من بود...ظرفامونو جمع کردم و می شستم......داشتم ظرفارو میشستم که یکی از پشت بغلم کردو سرشو گذاشت روشونم کنار گوشم....اوپا بود..بعد چند مین که داشتم اخرین ظرفو میشستم اوپا گفتم)
+ خسته نباشی بیبی گرلم(لبخند)
ـ ملسی ددی (لبخند)( دستکشا رو از دستم در اوردم و دستامو شستم وبرگشتم سمتش که..........
حمایت کیوتاممم : )
لاوام بخدا با اینکه دستام درد میکنن باز از اول براتون ۱پارت نوشتم...تازه فردا امتحان هم دارممم....دیگه فکر کنم قراره تموم امتحان و خراب کنم.....پس اگر کمه ببشید !
۴.۱k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.