مرا

مرا ...
میان مرز چشمانت
پناه بده
با آغوشت اسیرم کن
به استثمار بکش لبانم را
تن را
به بازوانت
حراج بزن
و بند بند دلم را
به صلیب نگاهت
آتش بزن

اینجا
میان وطن تنم
پرچم چشمانت
آزادی ام را
به یغما می برد
هیهات
از نقشه ی دستانت
که تمام جهانم را
به یک
هم آغوشیِ نگاهت باختم
هیهات از تو
هیهات ...
دیدگاه ها (۲)

عشـــــــــق اگر عشـــــق باشد! هم خنـــــــده هایت...

من براے دوسٺ داشـتن آدم‌هاے دور و برم دنبال چیزهاے ...

به من فکر کنبه منکه آستین آرزوهایم رابه بند فراموشی گره زده ...

تو فقط باشحال مرا نه قدم زدن زیر باران خوب میکندنه راه رفتن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط