نرم نرمک میرسد اینک بهار
نرم نرمک میرسد اینک بهار
بی نشان در تو سفر كردم
صبح لبخند تو را نوشيدم
شام گيسوی تو باريد به من
گل ياقوت كه در نقره نفس می زد
گفت: ای دوست مرا پرپر كن
و بياموز به من، غرق شدن.
در همين آه بلندی كه به دريا جاری است
در سراپای تو پارو زدم و
لذت غرق شدن با هم را
لحظه ای تجربه كردم كه گريخت
نرم نرمک میرسد اینک بهار
بی نشان در تو سفر كردم
صبح لبخند تو را نوشيدم
شام گيسوی تو باريد به من
گل ياقوت كه در نقره نفس می زد
گفت: ای دوست مرا پرپر كن
و بياموز به من، غرق شدن.
در همين آه بلندی كه به دريا جاری است
در سراپای تو پارو زدم و
لذت غرق شدن با هم را
لحظه ای تجربه كردم كه گريخت
۲.۶k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.