در روزهای آخر اسفند


در روزهای آخر اسفند
در نیمروز روشن
وقتی بنفشه‌ها را با برگ ریشه و پیوند و خاک
در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند
جوی هزار
زمزمه‌ی درد و انتظار
در سینه می‌خروشد و
بر گونه‌ها روان
ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه‌ها می‌‌شد با خود ببرد هر کجا
که خواست
در روشنایی باران
در آفتاب پاک
در روزهای آخر اسفند
در نیمروز روشن

#شفیعی_کدکنی

دیدگاه ها (۲)

🕊️هنوز نمی توانم باور کنم،نمی توانم بنویسم،نمی توانم فکر کنم...

پیچکِ سرسبزِ دیوارم؟! خبر داری از او؟آسمانِ تیره و تارم؟! خب...

‌نرم نرمک میرسد اینک بهار‌بی نشان در تو سفر كردم صبح لبخند ت...

‌من به دیدار تو مشتاقم و از غیر ملولگر تو را از من و از غیر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط