♡☆زندگی مافیایی♡☆
♡☆زندگی مافیایی♡☆
P. ⁹
صبح با برخورد نور به صورتم چشمامو باز کردم...
دیدم جیمین مثل یه نینی کوچولو کنار خوابیده و دستش دور کمرم حلقه شده بود.....
برای چند مین محو اون صورت زیبا و جذابش شدم....
دستمو بردم سمت موهاش و باهاشون بازی میکردم...... ک.....
جیمین: صبح بخیر بیبی*نیش خنده*
فهمیدم ک بیداره دستمو فوری کشیدم.... ک یهو دستمو گرفت....
جیمین: ای شیطون*نیش خنده*
صورتم سرخ شده بود
جیمین بلند شد رفت سمت کمد لباسا یه کت شلوار برداشت پوشید یه اسلحه هم از توی کمد برداشت......
ا. ت: کجا میری؟*تعجب *
جیمین: بیبی من میرم به یه معموریت مهم زود برمیگردم مراقب خودت باش
اومد یه بوس از پیشونیم کرد و رفت.....
تعجب کرده بودم اخه کی جیمین اینقد مهربون شده بود..... کم کم داشتم بهش حس پیدا میکردم..... چی.... نه... من.... دارم چی میگم.... جیمین همونی بود ک منو دزدید و اورد به امارتش و تا جایی ک تونست شکنجم داد..... نباید گولشو بخورم...... ولی... خب.... فکر کنم عوض شده...... اصلا ولش....
از این فکرو خیالا امدم بیرون بلند شدم حوله رو برداشتم به سمت حموم رفتم شیر ابو باز کردم و رفتم داخل وان..... برای چند دقیقه چشمامو بستم ک یکم ارامش بگیرم...... بلند شدم و خودمو شستم اومد از حموم بیرون و جلو آینه داشتم میرقصیدم*خیلیاتون اینجوری کردید😂*
ک یهو در باز شد........
ا. ت: یاااااا پشمایییییی جیمیننننننننننن*جیغ*
در باز شد جیمین بود جیمین از زور خنده پخش زمین شد*اخی بچم😂*
ا. ت: وااااا یه دری چیزی بزن خووووووو*خجالت*
جیمین:*بچه هنوز پخش زمینه😂*
جیمین: توله داشتی میرقصیدی*خنده😂*
ا. ت: چی.... کی.... من.... نه بابا رقص کجا بود*خجالت*
جیمین: اره اره تو راست مگیی*خنده😂*
ا. ت:*داره از خجالت آب میشه *
ا. ت: خب حالا چرا برگشتی؟ *خجالت*
جیمین: سویچ ماشینو جا گذاشتم
سویچ برداشت
جیمین: بیبی من میرم تو به رقصد ادامه بده*خنده*
ا. ت: نخیرم نمیرقصیدم*کیوت خجالت*
جیمین: باش تو راس میگی من برم مراقبت کن
جیمین رفت منم لباس پوشیدم *عکسشو گذاشتم*
رفتم از پله ها پایین ک دیدم اجوما میزو چیده
اجوما: دخترم بفرما صبحانه بخور
ا. ت: صبحت بخیر اجوما
اجوما: صبح بخیر دخترم
صبحانمو خوردم رفتم تلویزون رو روشن کنم داشتم نگاه فیلم میکردم ک هوا تاریک شده بود چرا جیمین تا الان نیومده نگرانش شدم
گوشی رو برداشتم زنگ زدم جواب نداد بیخیال شدم داشتم کانال تلویزیون عوض میکردم ک یه فیلم ترسناک اومد
ترسیده بودم
اجوما: دخترم کاری نداری من دیگ برم
ا. ت: میشه نری
اجوما: ببخشید گلم ولی نوه هام منتظرن
ا. ت: باش برو
اجوما رفت منم مثل سگ ترسیده بودم.....
چشمامو بستم و کوسنو بغل کردم صدای جیر جیر در داشت دیونم میکرد...... ک.... یهو.....
خب خب اینم از این پارت 💖🍓🤝🏻🗿💖
P. ⁹
صبح با برخورد نور به صورتم چشمامو باز کردم...
دیدم جیمین مثل یه نینی کوچولو کنار خوابیده و دستش دور کمرم حلقه شده بود.....
برای چند مین محو اون صورت زیبا و جذابش شدم....
دستمو بردم سمت موهاش و باهاشون بازی میکردم...... ک.....
جیمین: صبح بخیر بیبی*نیش خنده*
فهمیدم ک بیداره دستمو فوری کشیدم.... ک یهو دستمو گرفت....
جیمین: ای شیطون*نیش خنده*
صورتم سرخ شده بود
جیمین بلند شد رفت سمت کمد لباسا یه کت شلوار برداشت پوشید یه اسلحه هم از توی کمد برداشت......
ا. ت: کجا میری؟*تعجب *
جیمین: بیبی من میرم به یه معموریت مهم زود برمیگردم مراقب خودت باش
اومد یه بوس از پیشونیم کرد و رفت.....
تعجب کرده بودم اخه کی جیمین اینقد مهربون شده بود..... کم کم داشتم بهش حس پیدا میکردم..... چی.... نه... من.... دارم چی میگم.... جیمین همونی بود ک منو دزدید و اورد به امارتش و تا جایی ک تونست شکنجم داد..... نباید گولشو بخورم...... ولی... خب.... فکر کنم عوض شده...... اصلا ولش....
از این فکرو خیالا امدم بیرون بلند شدم حوله رو برداشتم به سمت حموم رفتم شیر ابو باز کردم و رفتم داخل وان..... برای چند دقیقه چشمامو بستم ک یکم ارامش بگیرم...... بلند شدم و خودمو شستم اومد از حموم بیرون و جلو آینه داشتم میرقصیدم*خیلیاتون اینجوری کردید😂*
ک یهو در باز شد........
ا. ت: یاااااا پشمایییییی جیمیننننننننننن*جیغ*
در باز شد جیمین بود جیمین از زور خنده پخش زمین شد*اخی بچم😂*
ا. ت: وااااا یه دری چیزی بزن خووووووو*خجالت*
جیمین:*بچه هنوز پخش زمینه😂*
جیمین: توله داشتی میرقصیدی*خنده😂*
ا. ت: چی.... کی.... من.... نه بابا رقص کجا بود*خجالت*
جیمین: اره اره تو راست مگیی*خنده😂*
ا. ت:*داره از خجالت آب میشه *
ا. ت: خب حالا چرا برگشتی؟ *خجالت*
جیمین: سویچ ماشینو جا گذاشتم
سویچ برداشت
جیمین: بیبی من میرم تو به رقصد ادامه بده*خنده*
ا. ت: نخیرم نمیرقصیدم*کیوت خجالت*
جیمین: باش تو راس میگی من برم مراقبت کن
جیمین رفت منم لباس پوشیدم *عکسشو گذاشتم*
رفتم از پله ها پایین ک دیدم اجوما میزو چیده
اجوما: دخترم بفرما صبحانه بخور
ا. ت: صبحت بخیر اجوما
اجوما: صبح بخیر دخترم
صبحانمو خوردم رفتم تلویزون رو روشن کنم داشتم نگاه فیلم میکردم ک هوا تاریک شده بود چرا جیمین تا الان نیومده نگرانش شدم
گوشی رو برداشتم زنگ زدم جواب نداد بیخیال شدم داشتم کانال تلویزیون عوض میکردم ک یه فیلم ترسناک اومد
ترسیده بودم
اجوما: دخترم کاری نداری من دیگ برم
ا. ت: میشه نری
اجوما: ببخشید گلم ولی نوه هام منتظرن
ا. ت: باش برو
اجوما رفت منم مثل سگ ترسیده بودم.....
چشمامو بستم و کوسنو بغل کردم صدای جیر جیر در داشت دیونم میکرد...... ک.... یهو.....
خب خب اینم از این پارت 💖🍓🤝🏻🗿💖
۱۰.۲k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.