پارت اول🌼
پارت اول🌼
ایلین: سلام من ایلین هستم یه دختر 23ساله که داخل ایران زندگی میکنم من الان 6سال هست ک ارمی هستم و btsرو خیلی دوست دارم اما نمیتونم برم کره چون وضع مالیمون خوب نیست
یه روز داشتم داخل پارک قدم میزدم که یه زن امد کنارم نشست و گفت میدونم چه ارزویی داری و میتونم اونو براورده کنم اولش باورم نمیشد اما بدون اینکه چیزی بگم فهمید پس منم تصمیم گرفتم ارزوم رو براورده کنه
(یک روز بعد)
ایلین: خوب امروز وقتشه که من برم کره اما نمیدونم چطور خانوادم رو ترک کنم حتی نمیتونم بهشون بگم یه لباس مناسب پوشیدم از جادوگره بهم یه شیشه داد و گفت که یه ورد بخونم و اون موقع ناپدید میشم اما فقط اگه ازم خونی بره میتونم مرعی شم یه نامه نوشتم برای خانوادم و شیشه رو خوردم و ورد رو خوندم یهو سرم گیج رفت و بیهوش شدم...
(48ساعت بعد)
ایلین: سرم درد میکرد چشام رو باز کردم دیدم رو یه صندلی نشستم و اصلا اون مکان برام اشنا نیست اون موقع بود که فهمیدم امدم کره یه مرده امد بشین روم من جاخالی دادم و مرده نشست رو صندلی که متوجه شدم ناپدید هم هستم
نمیدونستم کجام خیلی گشنم بود یه مغازه کنارم بود رفتم دخل مغازه و چند تا چیز برداشتم اما همه داشتن عجیب غریب نگام میکردن که متوجه شدم الان من نامرعی هستم و نودل من داخل هوا هست زود از اونجا امدم بیرون و رفتم یه گوشه نشستم و غذام رو خوردم و مپ گوشیم رو روشن کردم تا برم به کمپانی بیگ هیت..
ایلین: سلام من ایلین هستم یه دختر 23ساله که داخل ایران زندگی میکنم من الان 6سال هست ک ارمی هستم و btsرو خیلی دوست دارم اما نمیتونم برم کره چون وضع مالیمون خوب نیست
یه روز داشتم داخل پارک قدم میزدم که یه زن امد کنارم نشست و گفت میدونم چه ارزویی داری و میتونم اونو براورده کنم اولش باورم نمیشد اما بدون اینکه چیزی بگم فهمید پس منم تصمیم گرفتم ارزوم رو براورده کنه
(یک روز بعد)
ایلین: خوب امروز وقتشه که من برم کره اما نمیدونم چطور خانوادم رو ترک کنم حتی نمیتونم بهشون بگم یه لباس مناسب پوشیدم از جادوگره بهم یه شیشه داد و گفت که یه ورد بخونم و اون موقع ناپدید میشم اما فقط اگه ازم خونی بره میتونم مرعی شم یه نامه نوشتم برای خانوادم و شیشه رو خوردم و ورد رو خوندم یهو سرم گیج رفت و بیهوش شدم...
(48ساعت بعد)
ایلین: سرم درد میکرد چشام رو باز کردم دیدم رو یه صندلی نشستم و اصلا اون مکان برام اشنا نیست اون موقع بود که فهمیدم امدم کره یه مرده امد بشین روم من جاخالی دادم و مرده نشست رو صندلی که متوجه شدم ناپدید هم هستم
نمیدونستم کجام خیلی گشنم بود یه مغازه کنارم بود رفتم دخل مغازه و چند تا چیز برداشتم اما همه داشتن عجیب غریب نگام میکردن که متوجه شدم الان من نامرعی هستم و نودل من داخل هوا هست زود از اونجا امدم بیرون و رفتم یه گوشه نشستم و غذام رو خوردم و مپ گوشیم رو روشن کردم تا برم به کمپانی بیگ هیت..
۲۲.۲k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.