امیدی بر جماعت نیست میخواهم رها باشم

امیدی بر جماعت نیست میخواهم رها باشم
اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم ....

چه میشد بینِ مردم رد شوم آرام و نامرعی
که مدتهاست میخواهم یک شب خدا باشم ...

اگر یک بارِ دیگر فرصتی باشد که تا دنیا بیایم
دوست دارم تا قیامت در کما باشم ...

خیابان ها پر از دلداده و معشوقِ سردرگم
ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم؟

کسی باید بیاید مثلِِ من باشد، خودم باشد
که با او جایِ لفظِ مضحکِ من یا تو (ما) باشم ...

یکی باشد که بعد از سالها نزدیکِ او بودن
به غافلگیر کردنهایِ نابش آشنا باشم ...

دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید:
خانه را ول کن بگو: من کِی کجا

باشم ؟؟؟؟؟؟


@,,,,,D



دیدگاه ها (۱۲)

نیاز "من" ....هوست را کرده ام هوس طواف تنت را ...همه جا هستی...

بگذار هر چه بدی هست در این خاک بماند؛من و تو رهگذر کوچه ی عش...

بخشش را "بخش کن" محبت را "پخش کن"غضب "پریشانی" استنهایتش "پش...

تو با شرافتی اگر...آبروی دیگران را مانند آبروی خودت محترم بد...

امیدی بر جماعت نیست، میخواهم رها باشماگر بی انتها هم نیستم ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط