𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
P¹⁰
کوک«بشینید تا بگم....
ته«روی مبل های تک نفره روبه روی کوک نشستیم....
کوک«خب راستش فردا شب تو عمارت پدرم یه جشن هست...به خاطر برگشتن برادر ناتنی کثافتم از کالیفرنیا...همه مافیا ها اونجا هستن ...ازجمله شوگا...باید حواسمون رو خوب جمع کنیم مخصوصا تو ات*اشاره به ا.ت...
ته«از این لد تر مگه هست....
ا.ت«چرا من باید حواسم رو بیشتر جمع کنمممم...
کوک«دلایل زیادی داره...یکی و مهم ترینش اینه که شوگا منتظر یه فرصته که بندازتت تو تورش و حالا بقیش رو خودت هر طور دوس داری تصور کن...
ا.ت«چند تا سوال...چرا از برادر ناتنیت بدت میاد...اسمش چیه...گذشتت چیه...تو و ته...شوگا چرا باید دنبال من باشه...گذشته اون چیه....
ته«بچه جان جواب سوال های تو یه کتاب ۱۰۰۰صفحه ایه...
کوک«باشه بهت میگم....فقط نمیشه تو خونه بگم...به دلایلی
ا.ت«آهااااا
کوک«بلند شید برید آماده شید بريم بیرون...یکمم حا و هوامون عوض شه
ا.ت«بلند شدیم رفتیم اتاقامون تا آماده شیم.......یه لباس سفید سیاه پوشیدم....یه آرایش لایت کردم ....موهامم باز گذاشتم ....بوت هامو پوشیدم.....خودم رو تو آینه نگاه کردم...اوففففف چه دافی شدم.....رفتم طبقه پایین....کوک یه کت شلوار مشکی رنگ و ته یه کت شلوار سرمه ای پوشیده بود....رفتیم سوار ماشین شدیم بازم مثل همیشه من وسط اون دوتا بودم....به سمت شهر راه افتادیم.....«میگم...میشه بريم خرید
کوک«باشه میریم
ا.ت«هورااااااا
۱ساعت بعد
ا.ت«اول اومدیم کنار پارک....ماشین رو اونجا پارک کردیم....
کوک«خب شروع میکنم...اسم برادر ناتنیم جونگ مینه....۱سال از من کوچیک تره...خب چند سال پیش وقتیمن داشتم به دنیا میومدم مادرم همون موقع مرد....پدرم یه مدت بعد پدرم یه زن دیگه گرفت و بعد اون جونگ مین به دنیا اومد.....اون زنیکه که اسمش سویونه همیشه من رو اذیت میکرد و کتک میزد....پدرم هم که شیفته اون زنیکه****شده بود کارای بدش رو نمیدید....خب بعد اون وقتی بزرگ شدم خودم یه باند دیگه با تهیونگ تشکیل دادم
P¹⁰
کوک«بشینید تا بگم....
ته«روی مبل های تک نفره روبه روی کوک نشستیم....
کوک«خب راستش فردا شب تو عمارت پدرم یه جشن هست...به خاطر برگشتن برادر ناتنی کثافتم از کالیفرنیا...همه مافیا ها اونجا هستن ...ازجمله شوگا...باید حواسمون رو خوب جمع کنیم مخصوصا تو ات*اشاره به ا.ت...
ته«از این لد تر مگه هست....
ا.ت«چرا من باید حواسم رو بیشتر جمع کنمممم...
کوک«دلایل زیادی داره...یکی و مهم ترینش اینه که شوگا منتظر یه فرصته که بندازتت تو تورش و حالا بقیش رو خودت هر طور دوس داری تصور کن...
ا.ت«چند تا سوال...چرا از برادر ناتنیت بدت میاد...اسمش چیه...گذشتت چیه...تو و ته...شوگا چرا باید دنبال من باشه...گذشته اون چیه....
ته«بچه جان جواب سوال های تو یه کتاب ۱۰۰۰صفحه ایه...
کوک«باشه بهت میگم....فقط نمیشه تو خونه بگم...به دلایلی
ا.ت«آهااااا
کوک«بلند شید برید آماده شید بريم بیرون...یکمم حا و هوامون عوض شه
ا.ت«بلند شدیم رفتیم اتاقامون تا آماده شیم.......یه لباس سفید سیاه پوشیدم....یه آرایش لایت کردم ....موهامم باز گذاشتم ....بوت هامو پوشیدم.....خودم رو تو آینه نگاه کردم...اوففففف چه دافی شدم.....رفتم طبقه پایین....کوک یه کت شلوار مشکی رنگ و ته یه کت شلوار سرمه ای پوشیده بود....رفتیم سوار ماشین شدیم بازم مثل همیشه من وسط اون دوتا بودم....به سمت شهر راه افتادیم.....«میگم...میشه بريم خرید
کوک«باشه میریم
ا.ت«هورااااااا
۱ساعت بعد
ا.ت«اول اومدیم کنار پارک....ماشین رو اونجا پارک کردیم....
کوک«خب شروع میکنم...اسم برادر ناتنیم جونگ مینه....۱سال از من کوچیک تره...خب چند سال پیش وقتیمن داشتم به دنیا میومدم مادرم همون موقع مرد....پدرم یه مدت بعد پدرم یه زن دیگه گرفت و بعد اون جونگ مین به دنیا اومد.....اون زنیکه که اسمش سویونه همیشه من رو اذیت میکرد و کتک میزد....پدرم هم که شیفته اون زنیکه****شده بود کارای بدش رو نمیدید....خب بعد اون وقتی بزرگ شدم خودم یه باند دیگه با تهیونگ تشکیل دادم
۶۰.۶k
۰۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.