𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
P¹¹
ته«نوبت منه...من و کوک از بچه گی باهم دوستیم...من پدرو مادرم رو دارم...فقط به خاطر اینکه مستقل باشم ازشون جداشدن...با کوک یه باند تشکیل دادیم و ادامه اش.....
کوک«در مورد یونگی....یونگی یه پدر داره فقط... یه خواهر هم داشت....وقتی ۱۰ساله بودیم اون رو میدزدن و خبری ازش نمیشه....چون من و کوک ا ن رو خیلی دوس داشتیم یونگی انداخت گردن ما ....ولی همه این ماجرا ها زیر سر جونگ مینه....اون خواهر یونگی رو دزدید...یونگی فکر میکنه پیش ماست و ما اونو کشتیم ولی ما همیشه دنبال اون بودیم ولی ردی ازش نشد....اون دنبال توعه تا بتونه مارو خورد کنه....میدونه برامون ارزش داری....
ا.ت«اممم اسم خواهر یونگی چیه؟
ته«میچا
ا.ت«چه قشنگ...میشه الان بريم خرید
کوک«آره
ا.ت«راه افتادیم سمت پاساژ....واییی خدا جون....ماشین وایساد و ماهم پیاده شدیم....من بدو بدو رفتم تو پاساژ....
ته«ا.تتتتت وایساااا
ا.ت«وایسادم و منتظر اونا شدم.....
کوک«خب اول کجا بريم
ا.ت«من لباس میخوام مگه فردا شب جشن نیست من یه لباس دیگه میخوام
ته«مگه کمدت پر نیس...هیچ کدومم که نپوشیدی
ا.ت«خوشگلن ولی من برا فردا شب یکی دیگه میخوام
کوک«بااااشهه
ا.ت«رفتیم لباس فروشی...هر چی لباس میگفتم میگفتن زشته،بازه،رنگیه،توریه.....از اتاق پرو اومدم بیرون...
کوک«این خوشگله...جذاب شدی
ا.ت«خب راستش لپام گل کرد...رفتم لباسه رو در آوردم و لباسای خودم رو پوشیدم
ته« خب بريم یه چیزی بخوریم ...من گشنمه
ا.ت«ایی شکمو...نه من چیزای دیگه هم میخوام....بوم،قلمو،رنگ،دفتر،مداد،آبرنگ،پایه بوم......
کوک«می خوای کل پاساژ رو بخریم؟
ا.ت«البته ممنون میشم
کوک«ای پرو
ا.ت«بريم
ته«دنبال ا.ت راه افتادیم....کلی وسیله خریدیم وگذاشتیمشون تو ماشین.... بالاخره رفتیم یه چیزی بخوریم....
کوک«چی میخورید
ته«بستنی
ا.ت«بستنی
کوک«باشه اونوقت چه طعمی
ا.ت«من چند طعم می خوام...شکلاتی،وانیلی،زعفرانی با سس شکلات روش و تکه های شکلات
ته«منم
کوک«باشه....رفتم و سه تا بستنی گرفتم....«بفرمایید
ا.ت«اومم.....خوشمزس(حقیقتن دلم خواست😋 )....بعد خوردن بستنی رفتیم خونه.....ساعت ۴بود.....نشستم چند تا تو یکی از دفترای نقاشی که خریده بودیم نقاشی کشیدم....بعد شام فیلم نگاه کردیم و بعد خوابیدیم
P¹¹
ته«نوبت منه...من و کوک از بچه گی باهم دوستیم...من پدرو مادرم رو دارم...فقط به خاطر اینکه مستقل باشم ازشون جداشدن...با کوک یه باند تشکیل دادیم و ادامه اش.....
کوک«در مورد یونگی....یونگی یه پدر داره فقط... یه خواهر هم داشت....وقتی ۱۰ساله بودیم اون رو میدزدن و خبری ازش نمیشه....چون من و کوک ا ن رو خیلی دوس داشتیم یونگی انداخت گردن ما ....ولی همه این ماجرا ها زیر سر جونگ مینه....اون خواهر یونگی رو دزدید...یونگی فکر میکنه پیش ماست و ما اونو کشتیم ولی ما همیشه دنبال اون بودیم ولی ردی ازش نشد....اون دنبال توعه تا بتونه مارو خورد کنه....میدونه برامون ارزش داری....
ا.ت«اممم اسم خواهر یونگی چیه؟
ته«میچا
ا.ت«چه قشنگ...میشه الان بريم خرید
کوک«آره
ا.ت«راه افتادیم سمت پاساژ....واییی خدا جون....ماشین وایساد و ماهم پیاده شدیم....من بدو بدو رفتم تو پاساژ....
ته«ا.تتتتت وایساااا
ا.ت«وایسادم و منتظر اونا شدم.....
کوک«خب اول کجا بريم
ا.ت«من لباس میخوام مگه فردا شب جشن نیست من یه لباس دیگه میخوام
ته«مگه کمدت پر نیس...هیچ کدومم که نپوشیدی
ا.ت«خوشگلن ولی من برا فردا شب یکی دیگه میخوام
کوک«بااااشهه
ا.ت«رفتیم لباس فروشی...هر چی لباس میگفتم میگفتن زشته،بازه،رنگیه،توریه.....از اتاق پرو اومدم بیرون...
کوک«این خوشگله...جذاب شدی
ا.ت«خب راستش لپام گل کرد...رفتم لباسه رو در آوردم و لباسای خودم رو پوشیدم
ته« خب بريم یه چیزی بخوریم ...من گشنمه
ا.ت«ایی شکمو...نه من چیزای دیگه هم میخوام....بوم،قلمو،رنگ،دفتر،مداد،آبرنگ،پایه بوم......
کوک«می خوای کل پاساژ رو بخریم؟
ا.ت«البته ممنون میشم
کوک«ای پرو
ا.ت«بريم
ته«دنبال ا.ت راه افتادیم....کلی وسیله خریدیم وگذاشتیمشون تو ماشین.... بالاخره رفتیم یه چیزی بخوریم....
کوک«چی میخورید
ته«بستنی
ا.ت«بستنی
کوک«باشه اونوقت چه طعمی
ا.ت«من چند طعم می خوام...شکلاتی،وانیلی،زعفرانی با سس شکلات روش و تکه های شکلات
ته«منم
کوک«باشه....رفتم و سه تا بستنی گرفتم....«بفرمایید
ا.ت«اومم.....خوشمزس(حقیقتن دلم خواست😋 )....بعد خوردن بستنی رفتیم خونه.....ساعت ۴بود.....نشستم چند تا تو یکی از دفترای نقاشی که خریده بودیم نقاشی کشیدم....بعد شام فیلم نگاه کردیم و بعد خوابیدیم
۵۰.۲k
۰۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.