رمان رز زخمی

رمان رز زخمی🍷🔪
پارت۱
#دیانا
دیانا: ارسلان من نیاز دارم به این کار
ارسلان: نگاه کن ما نمادین باهم ازواج کردیم من حتیٰ به تو دستم نزدم....
دیانا: میخواستی بزنی.
ارسلان: میزاری بقیرم بگم.
دیانا: بگو
ارسلان: اون وقت تو میخوای بری با یه نفر دیگه استغفرالله.
دیانا: باشه بابا انتر خوبه زن شوهر واقعی نیستیم توی فیلم زن و شوهریم.
راستی یادم رفت معرفی کنم من دیانا هستم که با رضا متین و ارسلان پسرعمو و نیکا مهشاد و پانیذ دختر عمو هستم.
من و ارسلا ن به جای اینکه مدیر عامل شرکت های بابا هامون بشیم رفتیم توی کار بازیگری.
راستی من یه برادر به اسم محراب و ارسلان یه خواهر به اسم مهشاد داره.
ارسلان: بیا بریم سر فیلم برداری دیگه.
دیانا: باشه نکبت راستی این قسمت خیلی منحرفه محراب باهامون میاد.
ارسلان: چی؟(باداد)
محراب: مرض انتر؛ درسته پسر عموم هستی ولی دلیل نمیشه سر قسمت منحرف فیلم با خواهر دسته گلم تنهات بزارم.
ارسلان: کی کار به خواهر تو داره. اگر خاهرم رو به تو دادم وایسا.
محراب: من خواهر تو رو نمیخوام.
ارسلان: منم همینطور.
مهشاد: آقای برادر مطمئنی؟
ارسلان: اوا سلام خواهر گلم. دهن مبارکت رو ببند.
مهشاد: دارم برات. راستی منم میام
دیانا: بابا مگه میخوام لشکر کشی کنیم. بابا یه فیلمه دیگه.
بابای دیانا: بسه دیگه بچه ها دیرتون شد برید شما دوتاهم برید سر شرکت.
محراب و مهشاد: بابا؛ عمو(مثلاًهماهنگ گفتن؛ مثلاً)
بابای دیانا: باشه بابا! منو عمو خودمون میریم.
محراب: مرسی بابایی.
دیانا: لوس نونور من باید جای تو این حرفارو بزنم.
محراب زبونش رو آورد بیرون و گفت:
محراب: حسودددددددد.
دیانا: بابااااااا
بابای دیانا: محراب میزنمتا دختر قشنگم رو اذیت میکنی.
بابای ارسلان: برید دیگه همیشه ور دل مایید بابا ماهم دل داریم میخوایم گپ بزنیم.
ارسلان: گپ نمیزنید میخواید حال کنید(آروم)
دیانا: موافقم باهات(آروم)
محراب: خاک تو سر منحرفتون بریم.
و بالاخره رفتم سوار ماشین شدیم و رسیدیم سر فیلم برداری....

دوستون دارمممممممممممم 💞💞💞💞💞👻🤭🤭
دیدگاه ها (۷)

دیدم همه ی رمان ها شده اردیا. دیگه گفتم بکنم رمان نویس اردیا...

هوم نفسام؟

رمان جدید! شناسنامه ی رماننام رمان: رز زخمی🍷🔪ژانر: کمدی؛خطرن...

رمان به وقت عاشق💙پارت هشتم(آخر) رفتم لباس خردیم اومدم خونه ا...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

Novel panleo ♡ #part⁴⁹ ♡『 paniz 』وقتی از گیت رد شدیم لحظه آخ...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط