بی هوا بیا

بی هوا بیا !
مرا میانِ امنیتِ بازوانت بگیر ،
موهایم را نوازش کن .
چشمانم را می بندم ،
چشمانم را ببوس ...
به چشمانت خیره می شوم ،
لب هایم را ببوس ...
لبریزِ اشتیاقِ حضورِ تو ، اشک می ریزم ،
اشک هایم را پاک کن ...
میانِ اضطرابِ گوشِ من بگو ؛
آمده ام بمانم !
آمده ام که دستانِ تو را بگیرم و
تمامِ خیابان هایِ شهر را پا به پایت قدم بزنم .
آمده ام که بانیِ تمامِ شاعرانه هایت باشم ،
که در آغوشم بخوابانمَت ،
که با بوسه هایِ مداومم ، بیدارت کنم ...
که قربان صدقه هایت را بچشم و
عاشقانه هایت را لمس کنم ...
آمده ام که همیشه بخندی ،
که مراقبت باشم ،
که با نگاهِ عاشقم ؛
زیباییِ تو را تمدید کنم .
که با هم ستاره ها را بشماریم ،
با هم کتاب بخوانیم ،
با هم دیوانه باشیم ...
می بینی ؟!
این زمانه ی لعنتی ؛
من و تو را کنارِ هم ؛ کم دارد ... !



‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
دیدگاه ها (۲)

همیشه ساده بودم...ساده سلام کردم...ساده دل دادم...ساده محبت ...

بانو جان باور کن اگر مردی دوستت داشته باشد تورا همانگونه که ...

چرا مرا بند نمی کنی به خودت؟من بند شدن می خواهممن مالِ کسی ش...

سخت میگذرد این بهاربا هراس نبودنت ..وقتی عطرِ نمِ باران و بو...

خیلی وقت است ،دلم میخواهد قلمم را بردارم ، تمام حرف هایم را ...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط