من

من
دوباره به دیوار رسیدم.. تا
با بن‌بست‌های تا به تایی که
عهد بسته‌اند از
بی‌کسی‌ام محافظت کنند،
قرارِ یک تنهایی دیگر بگذارم..

دیگر مهم نیست.. که
ساز شعرم را
از کجای خاطرخواهیِ تو کوک کنم..
دیوارِ این فاصله
آنقدر ضخیم هست که
شاعرانه‌های بی‌خاطره‌ام از تو
خفقان بگیرند..

حالا که این دیوارها
مرا از آیندۀ تو حذر کردند..،
دوباره
خطور میکنم به ذهن تنهایی.. تا
تو مستقل از
حصارهایی که مرا
مهر و مومِ بی‌کسی کردند،
رها شوی از
زنجیر شعرهایی که در خیال
شبیه یک سینه‌ریز
بر گردنت می بستم..
دیدگاه ها (۳)

حسودی ام می شود به توکه هرروز برایت یک شاخه گل کنار می گذارم...

بایــــد یواشکی هایی باشدیواشکی هایی که تنهاتو بدانی و " اوی...

من به مرد بودنت نیاز دارممرد باش و مردانه حرف بزنمردانه بخند...

چند جمله ای هم از مردها بگیم....کلی عکس و متن دیدم این روزا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط