اهنگ sailor song اهنگی که وایب این پارت رو میده

اهنگ : sailor song ( اهنگی که وایب این پارت رو میده )
_ پارت ۵ _ ☆~ ~☆
~☆ "سرنوشت سبز "
~☆
روز های گذشته .. حتی فکر کردن به آن هم لینو رو خوشحال می‌کرد.. توی دوران زندگیش این چند روز تنها روز هایی بودن که حس خوشحالی رو تونست حس کنه ..
همه چیز خوب بود .
خورشید می‌تابید، هر روز توی مدرسه بهش خوش می‌گذشت ، زنگ های تفریح تنها نبود ، و حس تنهایی نمیکرد .
ولی... یک چیزی هنوز او رو اذیت میکرد، هان ... هنوز هیچ چیزی از او نمی‌دانست و هنوز حس کنجکاوی داشت او را عذاب میداد .
میخواست نقشه اش را عملی کند .
پس ... یک روز عادی از روز های مدرسه ...
روزی که داشت بارون میومد ، بهترین روز برای برگزار کردن نقشه اش بودی ، وقتی که مدرسه تموم شد پشت در کلاسشان ایستاد ، یکی دستانش را در جیبش کرد و آن یکی دستش چتر آبی را نگه داشته بود... منتظر ماند .
هان کتاب هایش در دستانش بودند ، بسیار کلافه و خسته به بیرون کلاس رفت .
مینهو وقتی که هان رو دید در حالی که دستش در جیبش بود ، دستش را از جیبش بیرون اورد و بازوی هان رو گرفت و او را برگرداند .

+کجا با این عجله ؟هوای خوبیه ... دنبالم بیا !

هان بعد از دیدن لینو تعجب چشمانش را پر کرد ، ذهنش پر از سوال شد . نمی‌دانست چرا باید دنبال او برود ولی نه نگفت و فقط مینهو را دنبال کرد .

-کجا داریم میریم ؟

لینو تک خنده ای خوشحال زد ، چترش را باز کرد و بالای سرش گرفت ، نگاه به هان کرد که بیرون چتر است ، و باران موهایش را خیس کرده است ، چتر را بالای سر هان گرفت تا بیشتر از این خیس نشود .
به راهش ادامه داد ، بعد از دقایقی به پشتش نگاه کرد ، هان خیلی آروم راه می‌رفت، برگشت و دست هان را گرفت ضربه آرومی به پیشونی هان زد و خندید .

+خیلی آرومی، بیشتر راه بیا !.

هان دستش را روی پیشونی اش گزاشت و اخم هایش در هم رفت و با صدای نسبتا بلندی گفت :

-هویی ... دستت سنگینه ، به من چه تو تند راه میری ، معلوم نیست منو ور داشتی کجا آوردی توی این روز بارونی.

لینو با لبخندی دل نشین به بالای سرش نگاه کرد چتر را پایین آورد تا بارون صورتشان را نوازش کند ، چشمانش را بست و به صدای بارون گوش داد ، با صدای آرومی زمزمه کرد :

+امیدوارم انقدر سوسول نباشی که از بارون بدت بیاد .

هان خنده ای زد سرش را بالا آورد به آسمان خیره شد ، اخم از ابرو هایش رفت ، چشمانش نرم شد ، آسمان پر از ابر بود ، ابر های سیاه بارانی . حسی که هان تجربه اش کرد ، باور نکردنی بود ، حس جدید ، حسی که باعث می‌شد بخواد زندگی کنه .
با صدای دلنشینی گفت :
بارون مثل شرابه؛
اگه حالت خوب باشه خوب تر میشی و اگه حالت بد باشه بدتر میشی ولی الان که داره بارون میاد یه حس مبهمی دارم که نمیتونم توصیفش کنم ! ... پس چرا باید از بارون بدم بیاد .
.
.
ادامه دارد..
دیدگاه ها (۰)

_ پارت ۶ _ ☆~ ...

_ 自然 _

اگه سروش دارین جوین شین چنلمه ~☆https://splus.ir/mouu2

این پیج : @jay_jay87802 پیجه فعالیت ام هستش خوشحال میشم فال...

دو پارتی درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط