p111
p111
(بنازم شماره پارت و رنده رند)
تارا-میگم علی
تاکی میخوای خودت من و ببری شرکت
بیایی
علی-تااخرعمرم
تارا-خبو منظورم اینکه فردا بریم ماشین بخرمم
علی-بخری
تارا-بخریم خبو بریم دیگه تروخدا یهو توکارداشتی نبود من
باید خودم برمتنها
علی-چشم میریم ولی شماخیلی کم میتونی بری شرکت
چون خودت خسته میشی
بعدشم نینمون خسته میشه حالا این دوسه ماه اول و شادی بزارم بری
ولی بعدش که شکمتونم کمک گنده مونده میشه باید استراحت
کنی پس خیل یکم میری شرکت مثل ماهی سه بار اینا
بعدکه نینی اومد پرستار میگریم میری شمابهکارات میرسی
بدمیایی پیش نینی فهمیدی
تارا-یکی دیگه ازچیپسم خوردم و گفتم
اره فهمیدم
ولی من حسودیم میشه به نینی
اصلا چرامن باید شکمم گنده یااصلا چرااا
باید چاق بشم هااا(بابغض)
علی-تاراا
بیابغلم ببینم تیتی
کی گفته چاق میشی
تارا-نمیخوام
علی-متین میگفت وقتی حامله میشین هرمونتون
میخوره بهم الکی ناراحت میشید الان میفهمم یعنی چی
تارا-الان توبه من گفتی الکی ناراحتت شدممم
علی-نه خوب الانقهرنکن
من زرزدم
اصلا غلط کردم
تارا-من بچهمون و دارم توجودم بزرگ میکنم
بدوبه من میگی الکی ناراحتت میشیم
اصلا نمیخوام
پشتم کردم بهش و نشستم
علی-دوردونه ی من تیتی خانم
تارا-باهام حرف نزن
علی-بغلش کردم
دستم و گزاشتم روشکمش
دم گوشش گفتم قربونت شکل ماهت بشم من
میدونم نینی توبدنته سخته ضعیف میشی قرار درد بکشی
مرسی که کوچولومون و نگهمیداری من میدونم قبل عقدمون حامله شدی چقد برات سخت ولی بامام وجود ممنونم که نگهش داشتی و سقطش نکردی
تارا-حالا چون آدم باشعوری هستی میبخشمتت
علی-قربونت بشم من
سرم کردم توگودی کردنش
و بو یعزرش رو به ریهن هام فرستادم
کاش بتونم بهترین مرد دنیا باشم براش
دوست ندارم یه لحضه هم احساس کنه
برام مهم نیست..
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
(بنازم شماره پارت و رنده رند)
تارا-میگم علی
تاکی میخوای خودت من و ببری شرکت
بیایی
علی-تااخرعمرم
تارا-خبو منظورم اینکه فردا بریم ماشین بخرمم
علی-بخری
تارا-بخریم خبو بریم دیگه تروخدا یهو توکارداشتی نبود من
باید خودم برمتنها
علی-چشم میریم ولی شماخیلی کم میتونی بری شرکت
چون خودت خسته میشی
بعدشم نینمون خسته میشه حالا این دوسه ماه اول و شادی بزارم بری
ولی بعدش که شکمتونم کمک گنده مونده میشه باید استراحت
کنی پس خیل یکم میری شرکت مثل ماهی سه بار اینا
بعدکه نینی اومد پرستار میگریم میری شمابهکارات میرسی
بدمیایی پیش نینی فهمیدی
تارا-یکی دیگه ازچیپسم خوردم و گفتم
اره فهمیدم
ولی من حسودیم میشه به نینی
اصلا چرامن باید شکمم گنده یااصلا چرااا
باید چاق بشم هااا(بابغض)
علی-تاراا
بیابغلم ببینم تیتی
کی گفته چاق میشی
تارا-نمیخوام
علی-متین میگفت وقتی حامله میشین هرمونتون
میخوره بهم الکی ناراحت میشید الان میفهمم یعنی چی
تارا-الان توبه من گفتی الکی ناراحتت شدممم
علی-نه خوب الانقهرنکن
من زرزدم
اصلا غلط کردم
تارا-من بچهمون و دارم توجودم بزرگ میکنم
بدوبه من میگی الکی ناراحتت میشیم
اصلا نمیخوام
پشتم کردم بهش و نشستم
علی-دوردونه ی من تیتی خانم
تارا-باهام حرف نزن
علی-بغلش کردم
دستم و گزاشتم روشکمش
دم گوشش گفتم قربونت شکل ماهت بشم من
میدونم نینی توبدنته سخته ضعیف میشی قرار درد بکشی
مرسی که کوچولومون و نگهمیداری من میدونم قبل عقدمون حامله شدی چقد برات سخت ولی بامام وجود ممنونم که نگهش داشتی و سقطش نکردی
تارا-حالا چون آدم باشعوری هستی میبخشمتت
علی-قربونت بشم من
سرم کردم توگودی کردنش
و بو یعزرش رو به ریهن هام فرستادم
کاش بتونم بهترین مرد دنیا باشم براش
دوست ندارم یه لحضه هم احساس کنه
برام مهم نیست..
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
۲.۶k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.