پارت

پارت17

اوین:شوگا...باید فردا بری سر قرار!

شوگا:قول نمیدم اوما...فعلا خداحافظ

اوین:خداحافظ پسرم..

از کمپانی بیرون اومدم و به سمت پایگاه حرکت کردم ... وارد پایگاه شدم دیدم هر کسی یه جا نشسته و طبق معمول تهیونگ و جونگ‌کوک دارن واسه هم ریلز میفرستن...جیمین و یوجون دارن فک میزنن...نامجون که کلش تو کتابه....هیونگ هم که داره غذا میپزه ولی ات نبود...پس خوابه..

شوگا:سلام

همه :سلام

یوجون:داداش...چرا پکری؟

همه چیو واسشون تعریف کردم..

یوجون:خب مامانم حق داره نگرانته

شوگا:نگرانی که نداره!

جین:خب دیگه بیاید غذا بخورید...

شام خوردیم و رفتیم خوابیدیم...

فردا ساعت10:30صبح


ویو شوگا

یه نگاهی به ساعت کردم مامانم بهم پیام داده بود[قرارت دیر نشه..]
داشت بارون میبارید..دلم واسه دختره سوخت...رفتم لباسامو پوشیدم...از همه خداحافظی کردم و رفتم بیرون سوار ماشین شدمو رفتم به سمت آدرس ... دیدمش ... توی بارون با یه چتر ایستاده بود...رفتم سمتش و بردمش داخل کافه و باهم حرف زدیم...

دو روز بعد...زمان قبل مسابقه

ویو نویسنده
وقتی میخواستن به سالن مسابقات برن...حریفشونو دیدن مثل اینکه برای کاپیتانشون جا نبوده تا بشینه برای همین با تیمzd jdx برن به سمت سالن مسابقه...اسم کاپیتان حریف چی سون بود در واقع اون یه چینی بود...با شوگا هم اشنا بود و شوگا هم چینی بلد بود...
چی سون رو به روی ات نشسته بود...ازش شماره گرفت و داشت با زبان چینی باهاش لاس میزد... شوگا کنارش نشسته بود..به شوگا اشاره کرد و گفت..

ات:فک کنم داره باهام لاس میزنه..

شوگا گوشی ات و گرفت و ویس پرکرد..

[هی این دختر مال منه]*به زبان چینی*

درسته اون عاشق شده بود...عاشق هم تیمیش...کسی که بار اول خیلی باهاش سرد حرف زد...اما الان قلبش واسه اون میتپید...

چی سون که پشماش از ویس شوگا ریخته بود ساکت نشست و هیچی نگفت...حتی اتم نفمید که چی گفت...

ات:بهش چی گفتی؟

شوگا:گفتم مزاحممون نشه

ات:اها

................................
لطفا حمایت کنید عزیزان💖💖💖💖💖