قلب یخی 𝐩𝐚𝐫𝐭 ②
ویو تهیونگ:
داشتم از بغل سانا رد میشدم ک
دیدم داره با تلفن حرف میزنه
صدای پصر از گوشی میومد عصبی شدم
ولی اهمیتی بهش ندادم و بی توجه رد شدم
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو سانا:
با پسر داییم دعوا داشتم چون میگفت
باید باهاش با اجبار ازدواج میکردم
هیچ اهمیتی ندادم باز بهم میگفت باید
حتما بامن ازدواج کنی وگرنه شرکت بابات رو
ورشکسته میکنم
بدون توجه قطع کردم رفتم نشستم پشت میز و شروع کردم به خوردن قهوه
وقتی خوردم و تمومش کردم
بلند شدم رفتم سمت
سالن به مربی گفتم ک یه کاری
برام پیش امده و باید برم
بهم گفت باشه
پس سوار ماشین شدم حرکت کردم
سمت شرکت پدرم
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو تهیونگ:
دیدم سانا امد به مربی گفت ک میخواد بره جایی و کاری براش پیش امده
به مربی گفتم منم میخوام برم بهم گفت باشه
سریع سوار ماشین شدم و دنبال ماشین سانا
راه افتادم
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو جیمین:
تهیونگ و سانا یهو رفتن
مربی گفت تمرین تمومه هممون با هم
خدافسی کردیم و حرکت کردیم سمت خونه هامون وقتی رسیدم خونه دیدم لونا امد سمتم و[🫂] کرد
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو سانا:
وقتی رسیدم شرکت بابام
دیدم پصر داییم اونجاست
رفتم پیش بابام نشستم ک...
•
•
•
•
•
•
▬▬ι══════════════ι▬▬
خماری💃
شرط:600 تاییم کنید🐼🤍
ببخشید کم شد:)
داشتم از بغل سانا رد میشدم ک
دیدم داره با تلفن حرف میزنه
صدای پصر از گوشی میومد عصبی شدم
ولی اهمیتی بهش ندادم و بی توجه رد شدم
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو سانا:
با پسر داییم دعوا داشتم چون میگفت
باید باهاش با اجبار ازدواج میکردم
هیچ اهمیتی ندادم باز بهم میگفت باید
حتما بامن ازدواج کنی وگرنه شرکت بابات رو
ورشکسته میکنم
بدون توجه قطع کردم رفتم نشستم پشت میز و شروع کردم به خوردن قهوه
وقتی خوردم و تمومش کردم
بلند شدم رفتم سمت
سالن به مربی گفتم ک یه کاری
برام پیش امده و باید برم
بهم گفت باشه
پس سوار ماشین شدم حرکت کردم
سمت شرکت پدرم
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو تهیونگ:
دیدم سانا امد به مربی گفت ک میخواد بره جایی و کاری براش پیش امده
به مربی گفتم منم میخوام برم بهم گفت باشه
سریع سوار ماشین شدم و دنبال ماشین سانا
راه افتادم
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو جیمین:
تهیونگ و سانا یهو رفتن
مربی گفت تمرین تمومه هممون با هم
خدافسی کردیم و حرکت کردیم سمت خونه هامون وقتی رسیدم خونه دیدم لونا امد سمتم و[🫂] کرد
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو سانا:
وقتی رسیدم شرکت بابام
دیدم پصر داییم اونجاست
رفتم پیش بابام نشستم ک...
•
•
•
•
•
•
▬▬ι══════════════ι▬▬
خماری💃
شرط:600 تاییم کنید🐼🤍
ببخشید کم شد:)
۱۸.۸k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.