(تکپارتی من برای فستیوال نارینا)
(تکپارتی من برای فستیوال نارینا)
(🦋رویا🦋)
تهیونگ: با استرس نفسی به بیرون دادم و وارد کافه شدم....هربار که بهش نگاه میکنم ناخداگاه خنده روی لبم میشینه همون دختر سرتق و کیوتی که حالا اولین قرارش رو با من میزاره
میکاسا: عااا تهیونگا بیا بشین
تهیونگ: باشه...
میکاسا: آنیووو(سلام) دلم برات تنگ شده بود چاگیا(لچه کردن)
تهیونگ:ببینم چند سالته کوچولو؟
میکاسا:(به لب تهیونگ بوسه ای میزنه و با کیوتی میگه)از خانما سنشون رو نپرس!!
تهیونگ:. یعنی تو الان منو تنبیه کردی؟
میکاسا: آره دیگه!!!
تهیونگ: خودت خواستی هاا!!(شروع میکنه قلقلک دادن میکاسا)
میکاسا: نکنننن....آییییی دلم درد گرففتتتتت...(در حال خنده)
گارسون:چی میل دارید؟
تهیونگ: وافل با شکلات و هات چاکلت
میکاسا: خوب منو شناختی ها!!!
تهیونگ من نشناسم کی بشناسه؟
(۵مینبعد)
میکاسا: اوممممم خوشمزه استتتت
تهیونگ: کوچولو ی گشنه!
(بعد از ظهر)
میکاسا: ممنونم تهیونگا غذا خیلی خوشمزه بود...خب مقصد بعدی کجاست؟
تهیونگ: ساحل!!!
میکاسا: بریم که رفتیمممممممم...
(غروب آفتاب و با هم دم ساحل دیدن ولی این کمشون بود! عشق اونا گرم تر از نگاه کردن آفتاب بود پس این کارو کردن)
تهیونگ: میتونم افتخار رقصیدن با شما رو داشته باشم؟
میکاسا:معلومه آقا
(دیگه وقتی صحبت از رقص باشه تانگو اولین رقصی هست که برای اون دو تا به ذهن میاد! تقریبا ساعت نه شب شده بود اونا زیر ستاره ها دراز کشیدن)
میکاسا: تهیونگا میبینی اونا چقدر کوچیکن؟
تهیونگ: آره میبینمش.....میشه یه چیزی بهت بگم؟
میکاسا: وقتی نمونده زود بگو!
تهیونگ: چرا؟
میکاسا: وقتشه از خواب بیدار شی!
........
( رویا ها رو میشه زندگی کرد؟ این برای پسرک نشدنی نود پس پسرک عاشق خواب شد!)
(🦋رویا🦋)
تهیونگ: با استرس نفسی به بیرون دادم و وارد کافه شدم....هربار که بهش نگاه میکنم ناخداگاه خنده روی لبم میشینه همون دختر سرتق و کیوتی که حالا اولین قرارش رو با من میزاره
میکاسا: عااا تهیونگا بیا بشین
تهیونگ: باشه...
میکاسا: آنیووو(سلام) دلم برات تنگ شده بود چاگیا(لچه کردن)
تهیونگ:ببینم چند سالته کوچولو؟
میکاسا:(به لب تهیونگ بوسه ای میزنه و با کیوتی میگه)از خانما سنشون رو نپرس!!
تهیونگ:. یعنی تو الان منو تنبیه کردی؟
میکاسا: آره دیگه!!!
تهیونگ: خودت خواستی هاا!!(شروع میکنه قلقلک دادن میکاسا)
میکاسا: نکنننن....آییییی دلم درد گرففتتتتت...(در حال خنده)
گارسون:چی میل دارید؟
تهیونگ: وافل با شکلات و هات چاکلت
میکاسا: خوب منو شناختی ها!!!
تهیونگ من نشناسم کی بشناسه؟
(۵مینبعد)
میکاسا: اوممممم خوشمزه استتتت
تهیونگ: کوچولو ی گشنه!
(بعد از ظهر)
میکاسا: ممنونم تهیونگا غذا خیلی خوشمزه بود...خب مقصد بعدی کجاست؟
تهیونگ: ساحل!!!
میکاسا: بریم که رفتیمممممممم...
(غروب آفتاب و با هم دم ساحل دیدن ولی این کمشون بود! عشق اونا گرم تر از نگاه کردن آفتاب بود پس این کارو کردن)
تهیونگ: میتونم افتخار رقصیدن با شما رو داشته باشم؟
میکاسا:معلومه آقا
(دیگه وقتی صحبت از رقص باشه تانگو اولین رقصی هست که برای اون دو تا به ذهن میاد! تقریبا ساعت نه شب شده بود اونا زیر ستاره ها دراز کشیدن)
میکاسا: تهیونگا میبینی اونا چقدر کوچیکن؟
تهیونگ: آره میبینمش.....میشه یه چیزی بهت بگم؟
میکاسا: وقتی نمونده زود بگو!
تهیونگ: چرا؟
میکاسا: وقتشه از خواب بیدار شی!
........
( رویا ها رو میشه زندگی کرد؟ این برای پسرک نشدنی نود پس پسرک عاشق خواب شد!)
۲.۸k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.