مرور خاطرات 📜🧸💖
مرور خاطرات 📜🧸💖
.
.
(پارت آخر)
نویسنده: پس از سال ها زندگی این دختر پدر روز ازدواج دختر کوچولویی که قبل از خواب براش داستان میخوند رسیده بود جیمین با خودش فکر میکرد که چجوری انقدر زود بزرگ شد؟ زمان رسیدن عروس به سالن به همراه پدرش فرا رسید
یونا: بابا من خیلی استرس دارم
جیمین: دست منو بگیر یونا وقتشه که بریم
یونا: باشه...هوفففف
(همه برای یونا و جیمین دست میزدن تا موقعی که یونا و جیمین به پیش داماد رسیدند)
جیمین: پسرم قبل از اینکه بخوای حرفی بزنی به حرف های من گوش کن !، من این دختر رو با تمام وجودم بزرگ کردم بدون مادر ، نبینم یه جایی دل دختر منو بشکنی تمام حرف هاتو به من بزن این دختر تمام دارایی منه
یونا: بابا (بغض و گریه)
جیمین: هیسسس اشکاتو پاک کن امروز روز عروسیته دختر
داماد: پدر من با تمام وجودم قسم میخورم از دختر شما مراقبت کنم و دلش رو نشکنم
جیمین: پس.....مبارکتون باشه(توی ذهنش)
ا.ت دیدی دخترمون چقدر بزرگ شده؟ فک کنم یه چند وقت دیگه منم بهت ملحق بشم(خداییییی نکرده)
.
.
(پارت آخر)
نویسنده: پس از سال ها زندگی این دختر پدر روز ازدواج دختر کوچولویی که قبل از خواب براش داستان میخوند رسیده بود جیمین با خودش فکر میکرد که چجوری انقدر زود بزرگ شد؟ زمان رسیدن عروس به سالن به همراه پدرش فرا رسید
یونا: بابا من خیلی استرس دارم
جیمین: دست منو بگیر یونا وقتشه که بریم
یونا: باشه...هوفففف
(همه برای یونا و جیمین دست میزدن تا موقعی که یونا و جیمین به پیش داماد رسیدند)
جیمین: پسرم قبل از اینکه بخوای حرفی بزنی به حرف های من گوش کن !، من این دختر رو با تمام وجودم بزرگ کردم بدون مادر ، نبینم یه جایی دل دختر منو بشکنی تمام حرف هاتو به من بزن این دختر تمام دارایی منه
یونا: بابا (بغض و گریه)
جیمین: هیسسس اشکاتو پاک کن امروز روز عروسیته دختر
داماد: پدر من با تمام وجودم قسم میخورم از دختر شما مراقبت کنم و دلش رو نشکنم
جیمین: پس.....مبارکتون باشه(توی ذهنش)
ا.ت دیدی دخترمون چقدر بزرگ شده؟ فک کنم یه چند وقت دیگه منم بهت ملحق بشم(خداییییی نکرده)
۲.۸k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.