شامغریبانکربلای
#شام_غریبان_کربلای۴
بچه ها الان دیگه اینجا تاریکه، ما هم همدیگر را نمی بینیم. من دارم می رم. ده دقیقه دیگر بر می گردم. من وقتی آمدم، باید ببینم چند نفر از شما مانده ائید، که تصمیم بگیرم باید چکار بکنم.
حاج حسین که گفت من باید چکار بکنم. ناگهان کانال منفجر شد. گریه سراسر کانال را سر گرفت. مگر بچه ها گذاشتند که حاج حسین بصیر برود و ده دقیقه دیگر بر گردد.
فانوس ها یکی یکی روشن شدند، یکی از وسط بچه ها بلند شد و گفت: ما باید همدیگر را ببینیم. ببینیم کسی از این گردان عاشورائی حاج حسین هست که پشت کند به امام حسین(ع) شروع کرد به نوحه امام حسین(ع) گریه بچه ها لحطه به لحظه شدت می گرفت.
حاج بصیر گریه می کرد. گریه هیچ کسی را امان نمی داد. حاج حسین دوباره گفت: من میدانم که شما آنقدر اهل معرفتید که هرگز پا پس نخواهید کشید، وقتی امام حسین(ع) شب عاشورا با یارانش اتمام حجت کرد، عباس فقط گفت: نباشم اگر نباشی! فقط فکر و ذکرش حسین بود؛ امامش! ما آمدیم اینجا همین را ثابت کنیم،
باز صدای ضجه بچه ها اوج می گرفت. آنقدر که من احساس کردم همه از بس گریه کردیم، بی حال شده ایم. دعای توسل را خواندیم و حرکت کردیم.
بیسیم روی شانه ام، پشت پای حاج حسین، از زیر طاق قرآن با شور و اشک و عشق روانه ائیم، چند قدم که رفتیم، دو رزمنده، پدر و پسر از ستون کنده شده اند، با هم بحث می کنند، نوروزعلی یزدانخواه و رحیم یزدانخواه پسرش، سخت با هم در جدالند، پدر می گوید: تو بمان، پسر می گوید: نه، تو پدر من هستی،امرت واجب، اما نگو بمانم و در عملیات امشب شرکت نکنم، نه پدر، من باید بروم، تو بمان، که مادر بی تو تنهاست
#سالروز_عملیات_کربلای_۴
#فکر_نو #شهید #بسیجی #رزمندگان
بچه ها الان دیگه اینجا تاریکه، ما هم همدیگر را نمی بینیم. من دارم می رم. ده دقیقه دیگر بر می گردم. من وقتی آمدم، باید ببینم چند نفر از شما مانده ائید، که تصمیم بگیرم باید چکار بکنم.
حاج حسین که گفت من باید چکار بکنم. ناگهان کانال منفجر شد. گریه سراسر کانال را سر گرفت. مگر بچه ها گذاشتند که حاج حسین بصیر برود و ده دقیقه دیگر بر گردد.
فانوس ها یکی یکی روشن شدند، یکی از وسط بچه ها بلند شد و گفت: ما باید همدیگر را ببینیم. ببینیم کسی از این گردان عاشورائی حاج حسین هست که پشت کند به امام حسین(ع) شروع کرد به نوحه امام حسین(ع) گریه بچه ها لحطه به لحظه شدت می گرفت.
حاج بصیر گریه می کرد. گریه هیچ کسی را امان نمی داد. حاج حسین دوباره گفت: من میدانم که شما آنقدر اهل معرفتید که هرگز پا پس نخواهید کشید، وقتی امام حسین(ع) شب عاشورا با یارانش اتمام حجت کرد، عباس فقط گفت: نباشم اگر نباشی! فقط فکر و ذکرش حسین بود؛ امامش! ما آمدیم اینجا همین را ثابت کنیم،
باز صدای ضجه بچه ها اوج می گرفت. آنقدر که من احساس کردم همه از بس گریه کردیم، بی حال شده ایم. دعای توسل را خواندیم و حرکت کردیم.
بیسیم روی شانه ام، پشت پای حاج حسین، از زیر طاق قرآن با شور و اشک و عشق روانه ائیم، چند قدم که رفتیم، دو رزمنده، پدر و پسر از ستون کنده شده اند، با هم بحث می کنند، نوروزعلی یزدانخواه و رحیم یزدانخواه پسرش، سخت با هم در جدالند، پدر می گوید: تو بمان، پسر می گوید: نه، تو پدر من هستی،امرت واجب، اما نگو بمانم و در عملیات امشب شرکت نکنم، نه پدر، من باید بروم، تو بمان، که مادر بی تو تنهاست
#سالروز_عملیات_کربلای_۴
#فکر_نو #شهید #بسیجی #رزمندگان
- ۳.۱k
- ۰۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط