فصل 2 پارت 6
#النا
نور ماه جنگل رو روشن کرده بود...
عجب هوایی....هان؟!..این چه صداییه؟
بووووم💣💣...یه چیزی با سرعت بهم برخورد کرد...
چقدرم سنگینه...
+ هوی....تن لشت رو جمع کن...😠😠....
محکم پرتش کردم اونور....چه درازم هس....هیشششش...
اسلحمو بیرون آوردم و مسلحش کردم...
+ اوهوی....تو کی هستی؟
÷ اووووم....آخخخخخخ....این بارم نشد....لعنت😤💔
+ چی نشد؟...
÷ هان؟!
+س...سوکجین...خ...خودتی؟!😒💔
÷ یاع یاع یاع یاع یاع یاع.....
+ یاع و درد....برف پاکن ترسوندی منو...
سوکجین پسر عموم....نه نه الان دیگه اون اوپای منه😕تف....اوپا...
شعت....
+ میگم اوپا.... (😆کرم بریزم...)
÷ بله النا....هوم؟!؟؟؟؟؟؟وایسا ببینم....ت...تو فهمیدی؟!
+په نه په....فقط خودت فهمیدی😒💔
÷ 😂😂😂حرص نخور....خیلی خب بیا برگردیم عمارت...
+ اوکی....
#سوکجین
بعد از اینکه النا رفت تو اتاقش رفتم تا پدر رو ببینم....هه😕هنوز تو اتاق کارشه...
🔨🚪🔨🚪🔨🚪🔨🚪
× کی هستی؟
÷ منم پدر...
× بیا داخل...😐(یعنی چیکار داره بعد دو هفته؟؟)
رفتم تو....مثل همیشه سرش تو حساب کتاباشه...😒💔
÷ پدر...
× میدونم حتما راجع النا و جونگ کوک میخوای حرف بزنی
÷ بله....آم...شما خودتون میدونید....دانشگاه هارت آوارز....هر دانشگاهی نیست...
× واسه همین از تو خواستم کارای ورودی النا رو انجام بدی...
÷ پدر...
× میدونم چقدر نگران خونواده ای...ولی خب این تنها راهه...
÷ ولی اگه پدربزرگ بفهمه النا رو میکشه....💔
× خب تو قراره مواظب خواهرت باشی....میدونی چیه...اون خیلی شبیه مادرته...
÷ پدر بعدا حرف میزنیم...😢
چرخیدم سمت در...
× سوکجین....
÷ پدر لطفا...😭😭😭
🚪...
ادامه پارت بعدی...
#قاتل_زیبا
#فصل2
#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
نور ماه جنگل رو روشن کرده بود...
عجب هوایی....هان؟!..این چه صداییه؟
بووووم💣💣...یه چیزی با سرعت بهم برخورد کرد...
چقدرم سنگینه...
+ هوی....تن لشت رو جمع کن...😠😠....
محکم پرتش کردم اونور....چه درازم هس....هیشششش...
اسلحمو بیرون آوردم و مسلحش کردم...
+ اوهوی....تو کی هستی؟
÷ اووووم....آخخخخخخ....این بارم نشد....لعنت😤💔
+ چی نشد؟...
÷ هان؟!
+س...سوکجین...خ...خودتی؟!😒💔
÷ یاع یاع یاع یاع یاع یاع.....
+ یاع و درد....برف پاکن ترسوندی منو...
سوکجین پسر عموم....نه نه الان دیگه اون اوپای منه😕تف....اوپا...
شعت....
+ میگم اوپا.... (😆کرم بریزم...)
÷ بله النا....هوم؟!؟؟؟؟؟؟وایسا ببینم....ت...تو فهمیدی؟!
+په نه په....فقط خودت فهمیدی😒💔
÷ 😂😂😂حرص نخور....خیلی خب بیا برگردیم عمارت...
+ اوکی....
#سوکجین
بعد از اینکه النا رفت تو اتاقش رفتم تا پدر رو ببینم....هه😕هنوز تو اتاق کارشه...
🔨🚪🔨🚪🔨🚪🔨🚪
× کی هستی؟
÷ منم پدر...
× بیا داخل...😐(یعنی چیکار داره بعد دو هفته؟؟)
رفتم تو....مثل همیشه سرش تو حساب کتاباشه...😒💔
÷ پدر...
× میدونم حتما راجع النا و جونگ کوک میخوای حرف بزنی
÷ بله....آم...شما خودتون میدونید....دانشگاه هارت آوارز....هر دانشگاهی نیست...
× واسه همین از تو خواستم کارای ورودی النا رو انجام بدی...
÷ پدر...
× میدونم چقدر نگران خونواده ای...ولی خب این تنها راهه...
÷ ولی اگه پدربزرگ بفهمه النا رو میکشه....💔
× خب تو قراره مواظب خواهرت باشی....میدونی چیه...اون خیلی شبیه مادرته...
÷ پدر بعدا حرف میزنیم...😢
چرخیدم سمت در...
× سوکجین....
÷ پدر لطفا...😭😭😭
🚪...
ادامه پارت بعدی...
#قاتل_زیبا
#فصل2
#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۱۰.۳k
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.