نوشتم نامه ای بهر تو ای عطر پریشانی

نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی
خطوطِ مبهمی از لای به لایِ دسـتِ لرزانی

که ای آرامشِ پنهـانِ پشـتِ پلـکهای من
معمـایِ دلِ ایـن شـاعرِ در حـال ویـرانی

صدایت را ، نگاهت را ، به این اشعار برگردان
جوابم ده، نگاهی کن، بکش آهی، بده جانی

تو هستی در دلم اما ! کنارم نیستی جانا
تو مثل رازِ شعری ، این میانه سخت پنهانی

پریشانی ، پریشان تر ز ابیاتِ پریشانم
نمی دانم که می مانی کنارم یا نمی مانی!

دلم آهی کشد گاهی تو میدانی و می فهمی
به ظاهر نیستی ! اما میان ، سینه مهمانی

تو نوری ، در دلم شوری ، گلستانی و بارانی
و چشمانِ تو می بارند ، شعرم را که می خوانی

همین که مومنت هستم ، برایت شعر می گویم
گواهی می دهد قلبم که عشقی ! عینِ ایمانی
دیدگاه ها (۰)

من کلبه ای از عشقم و ویران تو هستمدرمانده ی گرمای دو دستان ت...

من از عهد آدم تو را دوست دارماز آغاز عالم تو را دوست دارمچه ...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط