در کوهسار خیال گم گشت دل از جان
در کوهسار خیال گم گشت دل از جان
در وجود عشقی محال گشت دل از جان
در غبار مه آلود جنگل های خیال
گم گشته عشقی که وصله بودش ز جان
یا ربی زین ملکوت جهان را
روح را دمید بحر عشقی پنهان
در سودای خلوت عارفانه هایم
نپرستم عشقی بهر مکاشفت خدا
کز آدم دمید عشق را در جهان هستی
کوته نگر بود آنکه انکار کرد عشق را
بر سر در زمانه خدا دمید عشق را
تا فرصتی آید بهر جاودانگی انسان
تا مباشد دردی در قلب های آدمیان
اهریمن نفوذ کرد بهر دست کاری انسان
در وجود عشقی محال گشت دل از جان
در غبار مه آلود جنگل های خیال
گم گشته عشقی که وصله بودش ز جان
یا ربی زین ملکوت جهان را
روح را دمید بحر عشقی پنهان
در سودای خلوت عارفانه هایم
نپرستم عشقی بهر مکاشفت خدا
کز آدم دمید عشق را در جهان هستی
کوته نگر بود آنکه انکار کرد عشق را
بر سر در زمانه خدا دمید عشق را
تا فرصتی آید بهر جاودانگی انسان
تا مباشد دردی در قلب های آدمیان
اهریمن نفوذ کرد بهر دست کاری انسان
۳.۴k
۲۸ دی ۱۴۰۲