در پرتگاهی عمیق ز غم اندوه شدم
در پرتگاهی عمیق ز غم اندوه شدم
خواب مرگ روحم را با عشق رنجور شدم
در قلب تیکه پارم عشق فریاد میزد
بر عشقی جاودانه میتپید و داد میزد
یار ندانست دل من در وصال او میتپد
بر دیواره ی جناقم ساز عشق میزند
در سفر روحم به یارم نگریستم
ندیدم هیچ ندامت ز کرده ی خود گریستم
در خلوتٍ ندامت نشستم و خموش گریستم
تا نباشد تقدیر عشق ز هر باطلی
زنده ام به نفس رب تا جان دارم گریستم
خواب مرگ روحم را با عشق رنجور شدم
در قلب تیکه پارم عشق فریاد میزد
بر عشقی جاودانه میتپید و داد میزد
یار ندانست دل من در وصال او میتپد
بر دیواره ی جناقم ساز عشق میزند
در سفر روحم به یارم نگریستم
ندیدم هیچ ندامت ز کرده ی خود گریستم
در خلوتٍ ندامت نشستم و خموش گریستم
تا نباشد تقدیر عشق ز هر باطلی
زنده ام به نفس رب تا جان دارم گریستم
۵.۲k
۱۴ دی ۱۴۰۲